جدول جو
جدول جو

معنی منجل

منجل
ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس، گیاه و سبزۀ درهم پیچیده، مفرد واژۀ مناجل
تصویری از منجل
تصویر منجل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با منجل

منجل

منجل
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار

منجل

منجل
ابزاری که با آن گیاه را درو کنند، داس، جمع مناجل، نیزه ای که زخم فراخ وارد آورد، کشت درهم پیچیده
منجل
فرهنگ فارسی معین

منجل

منجل
به معنی کشکنجیر است و آن چیزی باشد که به کشیدن آن آرزوی کمان کشیدن حاصل شود. (برهان) (آنندراج). تیر کلان سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند، می گذرانند و آن را در آزمایش زور و قوت به کار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

منجل

منجل
جای انداختن چیزی باشد. (غیاث). رجوع به منجلاب شود
لغت نامه دهخدا