جدول جو
جدول جو

معنی منثل - جستجوی لغت در جدول جو

منثل
(مِ ثَ)
اسب بسیار سرگین انداز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منخل
تصویر منخل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غرویزن، غربال، پریزن، غربیل، تنک بیز، پرویزن، پرویز، گربال، پریز، تنگ بیز، آردبیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منال
تصویر منال
مال و دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبل
تصویر منبل
تنبل، بیکار
نوعی داروی گیاهی که بر زخم و جراحت می گذارند، برای مثال گفت پالانش فرو نه پیش پیش / داروی منبل بنه بر پشت ریش (مولوی - ۲۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منثلم
تصویر منثلم
شکسته و رخنه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای آب خوردن در راه، چشمه ای که مردم از آن آب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَ لِ)
رخنه دار و شکسته از آوند و شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب). ثلمه دار. رخنه شده. شکافته. رخنه یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انثلام شود.
- منثلم شدن، رخنه دار شدن. شکافته شدن. شکسته شدن: دیگر باره عرش مملکت منثلم شد و قواعد سلطنت منهدم. (بدایعالازمان).
- منثلم گردیدن، منثلم شدن: مگر ندانی که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 43).
رجوع به ترکیب منثلم شدن شود.
- منثلم گشتن، منثلم گردیدن: بلارک هندی به برگ هندبا، منثلم گشته، بنای سنمار به لگدکوب بوتیمار منهدم شده. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 73). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ لَ)
زنبیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنثل
تصویر حنثل
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
یافته گاه، سود خیز، درآمد جای یافتن چیزی، محلی که از آن سود و حاصلی بدست آید مانند مزرعه و دکان، در آمد املاک و اراضی و شغل و منصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهل
تصویر منهل
جای نوشیدن آب آبخور آبشخور، جمع مناهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشل
تصویر منشل
اگه چنگک
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نالدیس از ریشه پارسی نالدار سخت سم ستور نعل کرده. یا عین منعل. در شیوه خط ثلث سه قسم عین (ع) است: منفل فم الاسد فم الثعبان (حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس)، در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول (ء) را گویند (حاشیه دیوان خاقانی. چا. عبد) (تعلیقات دیوان خاقانی سج. 1034) : (گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم ک) (خاقانی. سج. 261)
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که آب از بالا بدان ریزد و جمع گردد و از سر آن بپایین فرو ریزد، شتر گلو
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نوین: هنرپیشه بازیگر، در تازی کهن: مانند شده خونبها گیرنده جرمی است کروی که دو سطح متوازی بر آن محیط باشند و مرکز آنها مرکز عالم است و منطقه آن در سطح منطقه البروج و قطبین آن عالم است (کشاف اصطلاحات) یا فلک ممثل. منطقه فلک ممثل (تسمیه حال باسم محل) (کشاف اصطلاحات)
فرهنگ لغت هوشیار
داس، نیزه، کشت انبوه، پر فرزند: مرد، تخته پاک کن آلتی که بوسیله آن گیاه را درو کنند داس، جمع مناجل، سنانی که زخم فراخ وارد آورد، کشت در هم پیچیده، تیر بزرگ سوراخ داری که از سوراخهای آن زنجیرهایی را - که بدانها سنگهای بزرگ آویزان کرده اند - می گذرانند و آنرا برای آزمایش زور و قوت بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
باز گشوده، بر چیده حل شونده (مانند شکر در آب)، گشوده شونده، تعطیل شونده برچیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبل
تصویر منبل
بی اعتقاد نا معتقد منکر: (شرع ورزی نیاید از منبل حقگزاری نیاید از کاهل) (سنائی. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخل
تصویر منخل
پرویزن گربال غربال پرویزن، جمع مناخل
فرهنگ لغت هوشیار
رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
مو دار چون چینی درز دار چون دیوار رخنه دار رخنه دار و شکسته (شمشیر آوند دیوار و جز آنها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منثلم
تصویر منثلم
((مُ ثَ لِ))
رخنه دار و شکسته (شمشیر، آوند، دیوار و جز آن ها)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندل
تصویر مندل
((مَ دَ))
مندله، دایره ای که جادوگران و دعاخوانان به دور خود می کشند و در میان آن نشسته دعا یا افسون می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخل
تصویر منخل
((مُ خَ یا خُ))
غربال، پرویزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل
تصویر منحل
((مُ حَ لّ))
حل شده، در فارسی برچیده شده، نیست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منال
تصویر منال
یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره