اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، موبیز، چاولی، غَرویزَن، غَربال، پَریزَن، غَربیل، تُنُک بیز، پَرویزَن، پَرویز، گَربال، پَریز، تُنُگ بیز، آردبیز
شاعری است. و منه لاافعله حتی یؤب المنخل. (منتهی الارب). نام شاعری و منه المثل: لاافعله حتی یؤب المنخل، ای ابداًلانه ذهب و لم یرجع و صار مفقودالاثر. (ناظم الاطباء). شاعری از ’یشکر’ است و منه المثل: لاافعله حتی یؤوب المنخل، این کار را نمی کنم تا منخل بازگردد یعنی هرگز. گویند: نعمان، منخل را به زندان کرد و پس از آن خبر وی به کسی نرسید و بدان جهت به وی مثل زدند. (از اقرب الموارد). رجوع به المعرب جوالیقی ص 127 و البیان والتبیین ج 3 ص 207 و عیون الاخبار ج 3 ص 9 و 12 شود
آردبیز. ج، مناخل. (مهذب الاسماء). پرویزن. ج، مناخل. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرویزن و غربال. (غیاث) (آنندراج). آنچه بدان چیزی را غربال کنند. این کلمه از وزنهای نادر است که به ضم وارد شده و وزن قیاسی به کسراست زیرا اسم آلت است. (از اقرب الموارد) : خردۀ کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت. (سندبادنامه ص 123). خاکستر جبۀ او را به منخل بیخت و زر از آنجا استخراج کرد. (ترجمه محاسن اصفهان). - منخل شعر، الک مویی. (یادداشت مرحوم دهخدا)