جدول جو
جدول جو

معنی منتکش - جستجوی لغت در جدول جو

منتکش(مُ تَ کِ)
بیرون کشندۀ گل و لای از چاه. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه گل و لای از چاه بیرون می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاش شود
لغت نامه دهخدا
منتکش
لای کش چاه روب
تصویری از منتکش
تصویر منتکش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتکس
تصویر منتکس
سرنگون، نگونسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتعش
تصویر منتعش
بانشاط، خوشحال، چابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
بازکاونده امور را. (منتهی الارب) (آنندراج). کاوش کننده در کارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
تخم نتش برآورنده از تری. (آنندراج) (از منتهی الارب). تخمی که ازرطوبت می آماسد و آغاز رستن می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
ناقۀ به شده از بیماری. (ناظم الاطباء). بهبودیافته. سالم. خوش و سرزنده: سیمجوری چون به قهستان بیاسود و از نکبت منتعش شد به پوشنج رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 198).
با فلک گفتم کجا دانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود در سایۀ او منتعش.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 34).
جز از آن میوه که باد اندازدش
من نچینم از درخت منتعش.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 163).
، آنکه نگاه می دارد پای را در لغزش. (ناظم الاطباء) ، آنکه پس از افتادن برمی خیزد و بلند می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتعاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
آماسیدۀ نرم درون. (منتهی الارب). آماسیدۀ نرم شکم. (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر برآمدۀ سست درون و منه: ان اتاک منتفش المنخرین، ای واسع منخری الانف. (از اقرب الموارد) ، گربۀ موی برافرازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گربۀ موی برافراشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغ بال جنباننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتفاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
نقش شده. (ناظم الاطباء).
- منتقش شدن، نقش شدن. نقش پذیرفتن. نقش و نگار یافتن:
بوسه جای اختران باشد فراوان سالها
خاک راهی کان شد از لعل سمندت منتقش.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 33).
- منتقش گردیدن (گشتن) ، نقش شدن. نقش پذیرفتن:
از ثریا منتقش گشت این بزرگی تا ثری
وز سراندیب این حکایت گفته شد تا قیروان.
فرخی.
پیش از آنکه لوح خاطر به صورت فکری یا ذکری که به غیر حق تعلق دارد مصور و منتقش گردد صورت ذکر الهی... نقش نگین دل گردانند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 311). نفس بواسطۀ حسن تربیت ابرار... به نقوش آثار خیر منتقش گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 340).
، کنده کاری شده. قلم کاری شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه بر نگین نقش کردن فرماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
، خار از پای برآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه خار از پای برمی آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر پای بر زمین زننده که در آن خار درآمده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شتری که سپل برزمین می زند از جهت چیزی که در سپل آن فرورفته باشد. و منه قولهم لطمه لطمهالمنتقش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیرون آورنده، برگزینندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
آنکه بر دوش می اندازد تیردان و یا کمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه در رنج و سختی می افتد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتکاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
به سر درافتنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه به سر درمی افتد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
لاغر و نزار، ریسمان گسسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیمان و عهد شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه از حاجت خود به سوی دیگر بر می گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کِ)
سرنگون افتنده و نگونسارشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرنگون. نگونسار. (از ناظم الاطباء). منقلب. وارون. وارونه. واژون. واژگون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات شرک و کفر منتکس و نگونسار شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312). رجوع به انتکاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ دُ)
دهی از دهستان لک است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
موی چینه. (تفلیسی). خارچینه. منقاش. (دهار). آهنی است که بدان موی بینی و جز آن برکنند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منقاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنکه پای را بهنگام لغزش نگاه میدارد، آنکه پس از افتادن بر می خیزد، به شده از بیماری ناقه
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده بر گزیننده، نگار گر کنده کار انگاشته، کند کاری شده نقش شده، کنده کاری شده (نگین و جز آن) نقش کننده، کنده کاری کننده (برنگین و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
نگونسار سرنگون نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکف
تصویر منتکف
ترا رونده جا به جا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
هن کش کسی که با دیگری قهر است ولی بوسایلی سعی میکند توجه او را جلب و باوی آشتی کند
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ نَّ. کِ))
کسی که با دیگری قهر است ولی به وسایلی سعی می کند توجه او را جلب و با وی آشتی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتعش
تصویر منتعش
((مُ تَ عِ))
آن که پای را به هنگام لغزش نگاه می دارد، آن که پس از افتادن برمی خیزد، به شده از بیماری، ناقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
((مُ تَ قَ))
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتکس
تصویر منتکس
((مُ تَ کِ))
سرنگون، نگونساز
فرهنگ فارسی معین