جدول جو
جدول جو

معنی منتقه - جستجوی لغت در جدول جو

منتقه
(مُ تَ قِهْ)
به شده از بیماری و ناقه و دارای نقاهت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتقم
تصویر منتقم
انتقام گیرنده، عقوبت دهنده، کینه کش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
انتقاد کننده، صرافی کننده، کسی که نوشته یا کتابی را مطالعه و نواقص آن را بیان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقض
تصویر منتقض
ویژگی هر چیز باز شده مانند ریسمانی که تاب آن باز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
آزموده شده، درم سره و خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
انتقال یابنده، جا به جا شده
فرهنگ فارسی عمید
تاب رسن باز کرده، پیمان شکسته ریسمان تاب باز کرده، ویران شده (بنا)، شکسته شده (عهد و پیمان)، باطل: (مذهب مالک و احمد... آنست که اگر بشهوت یاسد طهارت منتقض شود) (کشف الاسرار 519: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشقه
تصویر منشقه
مونث منشق
فرهنگ لغت هوشیار
منطقه در فارسی: نیسنگ کوی، کمر بند میانبند کمر بند میان بند، از لحاظ حرارت خورشید سطح کره زمین را به پنج قسمت تقسیم کرده اند و هر یک از آنها را} منطقه {گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقب
تصویر منتقب
پوشه دار پوشه نهنده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
سرهیده سرهنده درم خوب از بد سوا شده، قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری که خوبی و بدی آن آشکارشده. آنکه درم خوب را از بد جدا کند و تشخیص دهد صرافی کننده، آنکه نیک و بد قطعه ای ادبی (شعر یا نثر) یا محصولی هنری را آشکار سازد، جمع منتقدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقر
تصویر منتقر
باز کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده بر گزیننده، نگار گر کنده کار انگاشته، کند کاری شده نقش شده، کنده کاری شده (نگین و جز آن) نقش کننده، کنده کاری کننده (برنگین و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقص
تصویر منتقص
کم کننده، کم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
ترا برده جابه جا شده از جایی بجای دیگر رونده انتقال یابنده، جمع منتقلین
فرهنگ لغت هوشیار
کینه کش کینه کشنده سرزنش کننده انتقام گیرنده کینه کش، جمع منتقمین. یا منتقم حقیقی. خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
هوشیار آگاه آگاه هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مستک مستک: ابزاری در خنیا، پوستین دراز آستین پوستین آستی دراز، آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند، جمع مساتق، مقیاس آب
فرهنگ لغت هوشیار
مشتقه در فارسی مونث مشتق بنگرید به مشتق مونث مشتق. یا اسما مشتقه اسمهایی که از منشایی گرفته شده باشند: و اول را اسما مشتقه خوانند مانند: ناصر ونصیرو منصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقله
تصویر منتقله
مونث منتقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
((مِ طَ قِ))
کمرو هر آن چه بر میان بندند، بخشی از کره زمین که مختصات مخصوص به خود را دارد، جمع مناطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقش
تصویر منتقش
((مُ تَ قَ))
نقش شده، کنده کاری شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتبه
تصویر منتبه
((مُ نْ تَ بِ هْ))
بیدار، هوشیار، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجه
تصویر منتجه
((مُ تَ جَ یا جِ))
نتیجه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
((مُ تَ ق))
جداکننده درم خوب از بد، انتقاد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقه
تصویر مستقه
((مُ تَ قَ))
پوستین آستین دراز، آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقض
تصویر منتقض
((مُ تَ قَ))
ویران شده (بنا)، شکسته شده (عهد و پیمان)، باطل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقل
تصویر منتقل
((مُ تَ قِ))
جابه جا شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقم
تصویر منتقم
((مُ تَ قِ))
انتقام کشنده، عقوبت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقد
تصویر منتقد
خرده گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منطقه
تصویر منطقه
دامنه، سامان
فرهنگ واژه فارسی سره