جدول جو
جدول جو

معنی منتصی - جستجوی لغت در جدول جو

منتصی(مُ تَ صا)
اعلای دو وادی. (ناظم الاطباء). اعلای دو وادی متصل به هم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منتصی(مُ تَ)
موی درازگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب ذیل ’ن ص و’) (از اقرب الموارد) ، کوه بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ذیل ’ن ص و’) (از اقرب الموارد) ، برگزیننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
برپا، پابرجا شده، گماشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت بدهد، بازی که از جایی به جای دیگر بپرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
نیست شونده، نیست شده، نیست و نابود، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
به آخر رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آهنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه در سفر قصد اقامت در یک منزلی مانند کاروانسرا و جز آن را می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به انتواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَصْ صی)
مخصوص و اختصاص داده شده بدون مشارکت غیری. (ناظم الاطباء). و رجوع به مختص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خصی کننده خود را. (آنندراج) (از منتهی الارب). اخته کننده و کسی که خود را خصی می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ)
رسته و رهایی یافته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انفصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به انتها رسیده و به انجام رسیده. به پایان رسیده. تمام شده. محدودشده و منقطعشده و فارغ شده و موقوف شده. (از ناظم الاطباء). ج، منتهون.
- منتهی شدن، به پایان رسیدن. به فرجام آمدن. انجامیدن. فرجامیدن. رسیدن به غایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتهی گردیدن، منتهی شدن: هرچه ادراک او بدان منتهی گردد غایت ادراک او بود نه غایت واحد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 18). رجوع به ترکیب منتهی شدن شود.
، آنکه در علم یا فنی به حد کمال رسیده و در آن استاد شده باشد. کمال یافته. مقابل مبتدی: مذهب... میان متغلبان فضول جوی و منتهیان راست گوی به هنگام فرق حق از باطل شمشیری فاصل... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 299). آن متقی مشهور آن منتهی مذکور آن شیخ عالم اخلاص... ابواسحاق شهریار... یگانه عهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 244).
هلال دولت او بدرگشته در غره
کمال دانش اومنتهی هم از مبداء.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 206).
منتهی نبود که موقوف است او
منتظر بنشسته باشد حال جو.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159).
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی.
مولوی.
پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. (گلستان). اطلاع بر آن بی ارشاد منتهی متعذر بود و وقوف برآن حد، بی مدد مربی متعسر. (مصباح الهدایه چ همایی ص 71). اما منتهی را ممکن بود که طریق سعت بگشا و... (مصباح الهدایه ایضاً ص 107). غیبت از خلق در شهود محبوب حال مبتدیان است و منتهیان از آن گذشته قصۀ زلیخاست که... (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). اما مقام منتهیان و رای حال غیبت است چه غیبت حال کسی بود که از مضیق وجود خود خلاص کلی نیافته باشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 142). فریق اول مبتدیان... و فریق دوم متوسطان.. و فریق سوم منتهیان. (مصباح الهدایه ایضاً ص 152) ، به انتها رساننده و به انجام رساننده. (ناظم الاطباء) ، بازایستاده. بازایستنده: اًنما یرید الشیطان أن یوقع بینکم العداوه و البغضاء فی الخمر و المیسر و یصدکم عن ذکراﷲ و عن الصلوه فهل أنتم منتهون. (قرآن 91/5)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیست شونده. (غیاث). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده. (آنندراج). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده. (ناظم الاطباء). از بین رونده. از میان رفته. سپری شده: چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتفی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 173).
- منتفی شدن، از میان رفتن. از بین رفتن. سپری شدن: پس وسایط منتفی شود و ترتب و تضاد برخیزد و مبداء و معاد یکی شود. (اخلاق ناصری). چون به نهایت رسد التذاذ منتفی شود. (اخلاق ناصری). عوارض هر دو نفس بهیمی و سبعی... جمله در او منتفی و ناچیز شوند. (اخلاق ناصری). بدین توحید اکثری از رسوم بشریت منتفی شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21). برمثال نور ماهتاب که به ظهور او بعضی از اجزای ظلمت منتفی شود و اکثر همچنان باقی ماند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 21).
- منتفی گردیدن (گشتن) ، منتفی شدن: شدت آن حال منتفی گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). پس اگر منتفی نگردد مدتی بر صوم و تقلیل طعام مداومت نمایند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 259). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نسبت کننده با کسی و منسوب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). منسوب شده به کسی. (ناظم الاطباء). آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت کند: بل که بسیار ملتجیان و منتمیان به هرحال از ایشان برگشتند. (عتبهالکتبه). از حوادث ایام در ضمان امان محمی و به حسن عاطفت مامنتمی پشت به دیوار فراغت بازدهی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 203). خون خلقی از منتمیان درگاه به هر کوی و ساباط بر زمین ریختند. (نفثهالمصدور چ یزدگردی ص 25) ، باز پران از جایی به جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب). بازی که از جایی به جایی پرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قا)
برگزیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آنکه برمی گزیند، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به انتقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
شمشیربرکشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه شمشیر می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه کهنه می گرداند جامه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
پیکان بیرون افتاده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صی)
زن خواهنده در برگزیدۀ قوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن گرفته از برگزیدۀ قوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ)
میانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط. نیمۀ چیزی. میانۀ چیزی: منتصف شهر، نیمۀ ماه. منتصف نهار، میانۀ روز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر منتصف جمادی الاخر سنۀ تسع و سبعین و ثلثمائه شرف الدوله ابوالفوارس بمرد. (مجمل التواریخ و القصص).
نارسیده ز هنر گشته تمام
راست همچون مه در منتصفم.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 246).
از منتصف صفر تا سلخ ماه رمضان مهلت تعیین افتاد. (جوامعالحکایات). در روز پنجشنبه روزی دی مهرماه منتصف ماه صفر... او را وفات رسیده است. (تاریخ قم ص 219). تولد همایون آن در درج... در منتصف شعبان سنۀ خمس و خمسین و مائتین در سامره اتفاق افتاد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 100)
لغت نامه دهخدا
یکسو گردنده، دور شونده، نیست شونده نیست شونده نابود گردنده، دور شونده بیکسو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
وابسته کسی که خود را بکسی یا چیزی نسبت کند نسبت یابنده: (و خون خلقی از منتمیان درگاه بهر کوی و ساباط بر زمین ریختند) (نفثه المصدور. چا. یز. 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتوی
تصویر منتوی
آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
بر گماشته با شاته مرتفع. بر پا شونده برقرار گردنده، قایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
نصرت یابنده غالب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
((مُ تَ صَ))
نصب شده، برقرار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
((مُ تَ صَ))
نصرت یابنده، غالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
((مُ تَ))
نیست و نابود گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
((مُ تَ))
به انتها رساننده، به پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
((مُ تَ))
کسی که خود را به کسی یا چیزی، نسبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
گماشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
پایان، ته
فرهنگ واژه فارسی سره