جدول جو
جدول جو

معنی منتصر - جستجوی لغت در جدول جو

منتصر
(مُ تَ صِ)
دادستاننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیروز و غالب و چیره بر دشمن، آزادشده و آنکه خویشتن را آزاد می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منتصر
(مُ تَ صِ)
بیست و دومین از امرای بنی مرین در مراکش (786- 788 هجری قمری). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منتصر
نصرت یابنده غالب
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
فرهنگ لغت هوشیار
منتصر
((مُ تَ صَ))
نصرت یابنده، غالب
تصویری از منتصر
تصویر منتصر
فرهنگ فارسی معین
منتصر
پیروز، غالب، فاتح، ناصر
متضاد: مغلوب، مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
برپا، پابرجا شده، گماشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
انحصار یافته، محدود، محصور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
آنکه یا آنچه انتظارش را بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
گسترده شونده، گسترده، فاش، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
کم، ناچیز، کوتاه، مجمل، حقیر، ناچیز، مطلب کوتاه و مجمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
کسی که در انتظار کسی یا چیزی است، درنگ کننده، چشم به راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
بر گماشته با شاته مرتفع. بر پا شونده برقرار گردنده، قایم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعصر
تصویر منعصر
افشره افشار ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مننتصر
تصویر مننتصر
پیروزی یابنده پیروز مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقر
تصویر منتقر
باز کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
تک یگانه، دربست، ویژه
فرهنگ لغت هوشیار
سروین براش پخش فاش گسترده شونده، فاش شونده، پراکنده شونده، پخش شونده توزیع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن، کوتاه کننده سخن، کوتاه و کم و برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
چشم داشته شده چیزی که کسی انتظارش را بکشد: (این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر) (کشف الاسرار 525: 2) چشم دارنده انتظار کشنده، جمع منتظرین. یا منتظر خدمت. کارمندی که موقتا از کار بر کنار شده و در آن مدت حقوق انتظار خدمت باو دهند (درین صورت وی را منتظر خدمت با حقوق گویند) و یا بهیچوجه حقوقی باو پرداخته نمیشود (درین صورت اورا منتظر خدمت بدون حقوق نامند)، یا منتظر خدمت شدن، موقتا از کار بر کنار شدن کارمند . یا منتظر خدمت کردن کارمندی را موقتا از کار برکنار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحصر
تصویر منحصر
((مُ حَ ص))
انحصار یافته، محدود و محصور شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
((مُ تَ ش))
فاش، شایع، پراکنده، پاشیده، انتشار یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
((مُ تَ صَ))
نصب شده، برقرار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
((مُ تَ ظِ))
چشم به راه، کسی که انتظار می کشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
((مُ تَ صَ))
کوتاه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
ناچیز، کوتاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
چشم براه، چشم به راه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتصب
تصویر منتصب
گماشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
Concise, Pithy, Terse, Succinct
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
Anticipated, Expectant, Waiting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
conciso, sucinto, breve
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتظر
تصویر منتظر
antecipado, expectante, esperando
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
prägnant, knapp, kurz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مختصر
تصویر مختصر
zwięzły
دیکشنری فارسی به لهستانی