جدول جو
جدول جو

معنی منتسف - جستجوی لغت در جدول جو

منتسف
(مُتَ سَ)
رنگ تغییرکرده و برگشته از ترس. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
لغت نامه دهخدا
منتسف
(مُ تَ سِ)
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
نسخه گرفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه و وسط چیزی، نیمۀ راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
قوم و خویش، نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
گرفته، تاریک، پوشیده، ناپدید شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضِ)
شتربچۀ همه شیر پستان مکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتضاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بیخ برکنده شده. (ناظم الاطباء). موی یا پر از بیخ برکنده. (از اقرب الموارد) ، مولع برای کندن ریش خود و بدان از مخنث کنایه کنند، زیرا این کار از عادات اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
سپری کننده باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در باران عرضه شده تا سپری شدن باران. (ناظم الاطباء) ، از جایی به جایی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه می کفاند حنظل را، آنکه بیرون می آورد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
سوار آشکارگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوار آشکار و روشناس. (ناظم الاطباء) ، بلندبرآینده بر نعف. (آنندراج) (از منتهی الارب). برآمده بر جای بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
حد میان زمین درشت و نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ)
میانۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط. نیمۀ چیزی. میانۀ چیزی: منتصف شهر، نیمۀ ماه. منتصف نهار، میانۀ روز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اندر منتصف جمادی الاخر سنۀ تسع و سبعین و ثلثمائه شرف الدوله ابوالفوارس بمرد. (مجمل التواریخ و القصص).
نارسیده ز هنر گشته تمام
راست همچون مه در منتصفم.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 246).
از منتصف صفر تا سلخ ماه رمضان مهلت تعیین افتاد. (جوامعالحکایات). در روز پنجشنبه روزی دی مهرماه منتصف ماه صفر... او را وفات رسیده است. (تاریخ قم ص 219). تولد همایون آن در درج... در منتصف شعبان سنۀ خمس و خمسین و مائتین در سامره اتفاق افتاد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 100)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نشافه خورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه کف تازۀ شیر می خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
بیراه رونده و میل کننده از راه. (آنندراج). آن که میل می کند از راه و بی راهه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتساف شود، تقاضاکننده و طلب کننده، به زور گیرنده، بی اعتدال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نسیم گیرنده، مجازاً به معنی بوی خوش گیرنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
امور با هم منتظم شونده. (آنندراج). مرتب و منظم شده و بر یک روش آورده. (ناظم الاطباء). بسامان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همیشه احوال و امور ایشان منتسق ومنتظم بود. (تاریخ قم ص 241). رجوع به انتساق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
شتران دورشده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر دست برزننده بر پنجم سپل از جهت مگس. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ منسف یا منسف. (اقرب الموارد). رجوع به منسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ)
ماه و آفتاب گرفته شده. (آنندراج). آفتاب و یا ماه گرفته شده. (ناظم الاطباء). گرفته. پوشیده. محجوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف، نه منکسف نه غوی.
منوچهری.
آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
کسی که بروی درمی افکند حریف خود را در کشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به تنسف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نسخه گیرنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه نسخه می نویسد و نسخه برمی دارد. (ناظم الاطباء) ، ناسخ. (از آنندراج). آنکه محو می کند و نسخ می نماید. (ناظم الاطباء) :
رقمش منتسخ چهرۀ یار.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گرفته چونه خور آفتاب ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد، (اختصاصا) آفتاب در وقتی که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتکف
تصویر منتکف
ترا رونده جا به جا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
وابسته بسته، خویش خویشاوند نسبت داده شده، خویشاوند، جمع منتسبین
فرهنگ لغت هوشیار
بر اندازنده، پاجینگر نسخ کرده شده، نسخه گرفته شده، نسخه. نسخ کننده زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتصف
تصویر منتصف
نیمه نیم شده نیمه چیزی وسط چیزی (نیمه ماه نیمه راه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
ماه گرفته، پوشیده شدنی پوشیده شونده پنهان گردنده، ماه گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسف
تصویر مکتسف
یابنده آشکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسف
تصویر منکسف
((مُ کَ س))
آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسب
تصویر منتسب
((مُ تَ سَ))
نسبت داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتسخ
تصویر منتسخ
((مُ تَ س))
نسخ کننده، زایل کننده، نسخه (کتاب) گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منخسف
تصویر منخسف
((مُ خَ س))
پوشیده شونده، پنهان گردیده، ماه گرفته
فرهنگ فارسی معین