نسخه گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). نوشته شده و نقل کرده شده. (ناظم الاطباء) : در هر شخص انسانی از نسخۀ وجود آدم و حوا نسخۀ دیگر منتسخ شد به وجود ازدواج روح جزوی و نفس جزوی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 96) ، بعضی به معنی رد کرده شده نیز نوشته اند. (غیاث) (آنندراج). در غوامض سخن نوشته که اگرچه منتسخ از انتساخ به معنی نسخه گرفتن مشتق است، اما فارسیان به فتح را به معنی منسوخ استعمال کرده اند. (آنندراج) : هر آیت کمال که پیش از تو حکم یافت آن حکم منتسخ شد و آن نسخه ابتر است. بدر چاچی (از آنندراج)
نسخه گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). نوشته شده و نقل کرده شده. (ناظم الاطباء) : در هر شخص انسانی از نسخۀ وجود آدم و حوا نسخۀ دیگر منتسخ شد به وجود ازدواج روح جزوی و نفس جزوی. (مصباح الهدایه چ همایی ص 96) ، بعضی به معنی رد کرده شده نیز نوشته اند. (غیاث) (آنندراج). در غوامض سخن نوشته که اگرچه منتسخ از انتساخ به معنی نسخه گرفتن مشتق است، اما فارسیان به فتح را به معنی منسوخ استعمال کرده اند. (آنندراج) : هر آیت کمال که پیش از تو حکم یافت آن حکم منتسخ شد و آن نسخه ابتر است. بدر چاچی (از آنندراج)
برانداخته شده از عهد و بیع و نکاح و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قراردادی که فک شده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). فسخ شده. لغوشده. باطل شده، فاسد و تباه. (غیاث) ، گسیخته. ازهم بازشده. متلاشی شده. ازهم پاشیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عصبهایی نهند که منفسخ شده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 40). - منفسخ شدن، از هم پاشیدن. شکسته شدن. از هم گسیختن. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : طینتم چون عهد جوانی منفسخ شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108)
برانداخته شده از عهد و بیع و نکاح و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قراردادی که فک شده باشد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). فسخ شده. لغوشده. باطل شده، فاسد و تباه. (غیاث) ، گسیخته. ازهم بازشده. متلاشی شده. ازهم پاشیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بر عصبهایی نهند که منفسخ شده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 40). - منفسخ شدن، از هم پاشیدن. شکسته شدن. از هم گسیختن. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : طینتم چون عهد جوانی منفسخ شد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108)
امور با هم منتظم شونده. (آنندراج). مرتب و منظم شده و بر یک روش آورده. (ناظم الاطباء). بسامان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همیشه احوال و امور ایشان منتسق ومنتظم بود. (تاریخ قم ص 241). رجوع به انتساق شود
امور با هم منتظم شونده. (آنندراج). مرتب و منظم شده و بر یک روش آورده. (ناظم الاطباء). بسامان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همیشه احوال و امور ایشان منتسق ومنتظم بود. (تاریخ قم ص 241). رجوع به انتساق شود
شتران دورشده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر دست برزننده بر پنجم سپل از جهت مگس. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساغ شود
شتران دورشده در چراگاه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر دست برزننده بر پنجم سپل از جهت مگس. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساغ شود
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود
آنکه از بن برمی کند بنا را و آن را زیر و زبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، آنکه آهسته سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتساف شود