جدول جو
جدول جو

معنی منتخع - جستجوی لغت در جدول جو

منتخع
(مُ تَ خِ)
ابر ریزندۀ همه باران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که همه باران خود را ریخته باشد. (ناظم الاطباء) ، دورشوندۀ از زمین خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از خانه خود دور می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به انتخاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتخب
تصویر منتخب
انتخاب شده، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتزع
تصویر منتزع
جداشده، از جا کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
آنکه به جستجوی آب و علف و منفعت می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتفع
تصویر منتفع
کسی که از کاری یا چیزی نفع و فایده ببرد، سودبرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
جای آمال و آرزوها، جایی که به طلب آب و گیاه می روند، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ خِ)
بینی افشاننده و آب بینی اندازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بینی می افشاند. (ناظم الاطباء) ، مشابه. مانند. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتخاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
سودبرده شده: دهان شره از خون آشامی دربست و ’الناس علی دین ملوکهم’ نصی متبعو امری منتفع دانست. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 219)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
برکشنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه برمی کشد و می افکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، دارو در بینی خود کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه دارو در بینی خویش می کشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ زِ)
برکننده و از جای برکشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برکننده و از جای برکننده. (ناظم الاطباء) ، بازدارنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَ)
برکنده شده. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). کنده. برکنده. از جای برکشیده. جداشده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتزع شدن، برکنده شدن: عرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 16)... اصول صفات ذمیمه از او منتزع شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 345). عروق منازعات و مخالفات از وی منتزع و منقلع شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 257).
- منتزع گردیدن، منتزع شدن: در اواخر چون عروق نزاع و کراهت بکلی از وی منتزع و مستأصل گردد.. آن را نفس مطمئنه خوانند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 84). هرگاه... عروق تشبثات و تعلقات او به دل منتزع و منقلع گردد... مستحق حظوظ و مستوجب رفق و مدارات شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 257). عروق صفات ذمیمه و اخلاق سیئه از وی مستأصل و منتزع گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 340). رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
میر روح اﷲ. از شعرای کشمیر بود. از اوست:
مبین ای بوالهوس بر چهرۀ زردم به چشم کم
که من خود را به اکسیر محبت کیمیا کردم.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
گوشت رفته و لاغرشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتخاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند و پسند می کند بهترین چیزی را. (ناظم الاطباء) ، بیرون کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
برگزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگزیده شده. (غیاث) (آنندراج). مختار. (اقرب الموارد). گزیده. بگزیده. گزین. دست گزین. انتخاب گشته. خیاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 45).
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب.
قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 33).
از معالی هست کردارت همیشه منتخب
وز معانی هست گفتارت همیشه مستفاد.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 190).
فکرت بنده چو معنی خوش آورد به دست
طبع زودش بر مدح تو کند منتخبی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 321).
مقام منتخبان است و مقصد احرار
مخیم فضلا و مکان اعیان است.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 63).
تا در جهان معاقبت روز و شب بود
گردون مطیع صدر اجل منتخب بود.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ج ص 78).
گرچه شیبان در عرب بود از امیران معتبر
ور چه مهران در عجم بود از بزرگان منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 33).
چون هوا تاری شد از ابر سیاه تندباد
چون زمین خالی شد از گلهای خوب منتخب.
عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 34).
بی تو ترتیب شب و روز و مه و سال مباد
که ز سرجملۀ آن مدت تو منتخب است.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 51).
در سمر گفتند هر دو منتخب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب.
مولوی.
مشتغل ماندند قوم منتخب
روز رفت و شد زمان ثلث شب.
مولوی.
شیخ الاسلام در ’عوارف’ از آن جمله منتخبی آورده و در این مختصر از آن منتخب، نبذی و شطری انتخاب کرده شد. (مصباح الهدایه چ همایی 327).
- منتخب گشتن، برگزیده شدن:
آزادگی ز سیرت او گشت منتخب
فرزانگی ز همت او گشت معتبر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 188).
، رجل منتخب، مرد بددل و مرد عقل رفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد ترسوی عقل رفته. و مؤنث آن منتخبه است. ج، منتخبات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنگ و گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
به طلب آب و علف و منفعت و نیکویی شونده. (آنندراج). آنکه به طلب آب و علف و نیکویی و منفعت می شود. ج، منتجعون. و گویند: هؤلاء قوم منتجعون. (ناظم الاطباء) : ایثار می فرمود و بر منتجعان و سؤال می ریختندی. (جهانگشای جوینی). و منتجعان و سؤال بی تأملی به املی که هر یک را بودی بازمی گشتند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
ابن عبدالرحمن الازدی (متوفی به سال 102 هجری قمری). از بزرگان قوم خود بود. با یزید بن مهلب از طاعت آل مروان خارج شد و از طرف یزید بن مهلب به حکومت منصوب شد و چون یزید به قتل رسید در خراسان به زندان افتاد و با شکنجه کشته شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1069)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
سودیابنده. (آنندراج). سودیابنده و یا آنکه سود می برد و فایده می یابد و سودمند می گردد از هر چیزی. سودیافته و منفعت حاصل کرده. (از ناظم الاطباء). سودبرده. بهره یافته. برخوردار. فایده برنده. نفعبرنده. سودیاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به انتفاع شود.
- منتفع شدن، سود بردن و سودمند گردیدن. (ناظم الاطباء). برخوردار گشتن. بهره بردن. فایده بردن: دوستان و برادرخواندگان امروز از یکدیگر منتفع نشوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 64).
نان وخوان از آسمان شد منقطع
بعد از آن زآن خوان نشد کس منتفع.
مولوی.
بواسطۀ وجود بشریت مردم از او منتفع شوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
جای گیاه. (مهذب الاسماء). جستن گاه علف و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). جایگاه آب و گیاه. (غیاث). منزلی که در آن علف و احسان و نیکویی می جویند. (ناظم الاطباء). جایی که برای جستن آب و گیاه روی بدان کنند. (از اقرب الموارد) : حضرت او منبع فضایل و منتجعافاضل بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337).
باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 327).
هم دلت حیران شود در منتجع
که چه رویاند مصرف زین طمع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه می کشد شتر را برای مهمان از سفر آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاع شود، خیس شده. که رطوبت به باطن او رسیده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 148). رجوع به انتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که آب بینی اندازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آب بینی میاندازد و تف می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتفع
تصویر منتفع
بهره دار، سودمند، بهره یاب، سود یابنده، سود برده شده: (... و الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست) (مرزبان نامه. . 1317 ص 230) سود یابنده نفع برنده
فرهنگ لغت هوشیار
جستگاه واش (علف گویش گیلکی)، جستگاه دهش واشجوی، دهشجوی منزلی که در آن بجستجوی احسان و آب و علف روند. آنکه بطلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ لغت هوشیار
بر گزیده بر گزیننده، پوست کننده بر گزیده ویچیده (از ویچتک) بر گزیننده برگزیده انتخاب شده. برگزیننده انتخاب کننده، جمع منتخبین
فرهنگ لغت هوشیار
جدا گشته جدا کننده کنده شده بر کنده، جدا شده. انتزاع کننده، جدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جِ))
آنکه به طلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
((مُ تَ خَ))
برگزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتزع
تصویر منتزع
((مُ تَ زَ))
کنده شده، جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتفع
تصویر منتفع
((مُ تَ فَ))
سود برده شده، نفع برده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتفع
تصویر منتفع
((مُ تَ فِ))
سود یابنده، نفع برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جَ))
منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتزع
تصویر منتزع
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتخب
تصویر منتخب
برگزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
انتخابی، انتخاب شد، انتخاب شده
دیکشنری اردو به فارسی