جدول جو
جدول جو

معنی منتجی - جستجوی لغت در جدول جو

منتجی(مُ تَ)
برگزیننده کسی را به راز گفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برمی گزیند کسی را برای راز خود گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انتجاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجم
تصویر منتجم
طلوع کرده، تابان، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت بدهد، بازی که از جایی به جای دیگر بپرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
آنکه به جستجوی آب و علف و منفعت می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
نیست شونده، نیست شده، نیست و نابود، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
جای آمال و آرزوها، جایی که به طلب آب و گیاه می روند، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجی
تصویر مرتجی
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، راجی، بیوسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
مناجات کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
به آخر رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جِءْ)
به چشم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). چشم بد رساننده و چشم زننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جی)
آن که زمین بلند را جوید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جا)
امیدگاه. جای امید. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که امید بدو دارند. مایۀ امید:
همت عالی توان ای مرتجی
می کشد این را خدا داند کجا.
مولوی.
گفت ای پشت و پناه هر نبیل
مرتجی و غوث ابناء سبیل.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از منتوی
تصویر منتوی
آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
وابسته کسی که خود را بکسی یا چیزی نسبت کند نسبت یابنده: (و خون خلقی از منتمیان درگاه بهر کوی و ساباط بر زمین ریختند) (نفثه المصدور. چا. یز. 25)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
پناه برنده
فرهنگ لغت هوشیار
منتجه در فارسی مونث منتج: بر آیند، چوز که جای برون آمدن بچه یا زه است مونث منتج: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند والتئام قیاسات منتجه ) (چهارمقاله. 42)
فرهنگ لغت هوشیار
جستگاه واش (علف گویش گیلکی)، جستگاه دهش واشجوی، دهشجوی منزلی که در آن بجستجوی احسان و آب و علف روند. آنکه بطلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
برگزیده اختیار شده: (ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی) (سنائی. مد. چا. 470: 1 چا. مصف. 320) برگزیننده اختیار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
یکسو گردنده، دور شونده، نیست شونده نیست شونده نابود گردنده، دور شونده بیکسو شونده
فرهنگ لغت هوشیار
منتها در فارسی: انجامیده، فرجامیده به پایان رسیده، پایان بپایان رسیده بانجام رسیده، انجام داده، پایان انجام: (از ابتدا آفرینش تا منتهای عالم بیک نفخه اسرائیل همه در بسیط قیامت حاضر کند) (کشف الاسرار . 527: 2) یا از مبدا تا منتهی. از اول تا آخر، نهایت النهایه: (همه سر وقت حاضر شدند منتهی راضی نبودند، { آخر آخرین. یا منتهی درجه. آخرین درجه. یا منتهای مراتب. النهایه (در مورد استثنا بکار رود) یا منتهای مراد (مقصود)، نهایت مقصود کمال مطلوب. یا به منتهای چیزی رسیدن . بپایان آن رسیدن، باخر رسنده بانجام رسنده، بپایان رساننده، کسی که در علمی فنی یا صنعتی استاد شده مقابل مبتدی، تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
راز و نیاز کننده مناجات کننده راز و نیاز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتجه
تصویر منتجه
((مُ تَ جَ یا جِ))
نتیجه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جِ))
آنکه به طلب احسان و آب و علف رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجع
تصویر منتجع
((مُ تَ جَ))
منزلی که در آن به جستجوی احسان و آب و علف روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
((مُ تَ))
نیست و نابود گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جِ))
برگزیننده، اختیارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناجی
تصویر مناجی
((مُ))
مناجات کننده، راز و نیاز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتجی
تصویر ملتجی
((مُ تَ))
پناه جوینده، پناه برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
((مُ تَ))
کسی که خود را به کسی یا چیزی، نسبت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
((مُ تَ))
به انتها رساننده، به پایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتجب
تصویر منتجب
((مُ تَ جَ))
برگزیده، اختیار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
پایان، ته
فرهنگ واژه فارسی سره