جدول جو
جدول جو

معنی منبسطه - جستجوی لغت در جدول جو

منبسطه
منبسطه در فارسی مونث منبسط: گشاده گسترده مونث منبسط
تصویری از منبسطه
تصویر منبسطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منبسط
تصویر منبسط
گسترده، گشوده، پهن و فراخ، خندان و خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
غلیظ و بسته شده، به هم بسته، چیزی که بسته و سفت شده باشد، از ماست، شیر، خون و امثال آن ها، برای مثال خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ / زان که خونابه نماندستم در چشم نبیز (شاکر بخاری - شاعران بی دیوان - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباسطه
تصویر مباسطه
رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت
صمیمیت، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، هشاشت، روتازگی، تبذّل، انبساط، ابرو فراخی، طلاقت، تحتّم، مباسطت، بشر، بشاشت، تازه رویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسطه
تصویر متوسطه
مقطع تحصیلی پس از دورۀ راهنمایی و پیش از پیش دانشگاهی یا دانشگاه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ غَ فَ)
با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ طَ)
مؤنث متوسط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مدرسه متوسطه، مدرسه میان ابتدایی و عالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دبیرستان
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مؤنث مسبوط که نعت مفعولی از مصدر سبط است. رجوع به سبط و مسبوط شود، نعجه مسبوطه، میش موی تراشیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
هرچیز آرزوشده و دولت و ثروت. (ناظم الاطباء) ، در فرهنگ گشایش نامه به معنی جعد کرده شده نوشته و در کتب لغت یافته نشد مگر به معنی حسدکرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را بوییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یکدیگر را بوییدن و به هم نزدیک شدن. (از اقرب الموارد) ، سرگوشی گفتن. (ناظم الاطباء). با کسی در گوشی سخن گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
تأنیث منقوط. نقطه دار. معجمه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منقوط شود.
- حروف منقوطه، حرفها که نقطه دارند، چون خاء و زاء و غیره. مقابل مهمله حرفها که نقطه ندارند مانند حاء و راء. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
دستی آبله شده. (مهذب الاسماء) : کف منفوطه، کف دست آبله رسیدۀ شوخگین ازعمل. نفیطه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آبله رسیده. تاول زده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ رَ)
قصائد منبوره، قصیده های مهموزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شعر وقصیدۀ مهموز. (ناظم الاطباء). رجوع به منبره شود
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَ سِ)
گشاده شونده و گسترده شونده. (غیاث) (آنندراج). گسترده. پهناور. پهن و ممتد و دراز. (از ناظم الاطباء) :
ز انعام تو منبسط شد زمین
در ایام تو مندرس شد فنا.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 32).
ساحتش منبسط، هواش درست
تلۀ صدهزار عاشق سست.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 209).
- منبسط کردن، گستردن. گسترش دادن: قرص آفتاب اعلام انوار بر عالم منبسط کردی. (مجالس سعدی).
، غیرمرکب. بسیط. بدون صورت. عاری از صورت:
روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند.
مولوی.
منبسط بودیم و یک گوهر همه
بی سر و بی پا بدیم آن سر همه.
مولوی.
، گسترده. منشعب. کشیده:
ز قعر محیط قدم منبسط بین
به وادی امکان هزاران جداول.
جامی.
، مجازاً به معنی مسرور و خوشحال و انبساطآرنده آید. (غیاث) (آنندراج). دارای انبساط و گشاده رویی. (ناظم الاطباء).
- منبسط گردیدن، انبساط خاطر پیدا کردن. خوشحال شدن: پس نه از فقد محبوبی اندوهگین شود...و نه به ظفر بر مرادی اهتزاز کند و نه به ادراک ملایمی منبسط گردد. (اخلاق ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مَمْ ذَ)
مؤنث منبوذ. (ناظم الاطباء). رجوع به منبوذ شود، آنچه از لاغری خورده نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
کفک انداختن دیگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ سِ رَ)
تأنیث منکسر. رجوع به منکسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقسمه
تصویر منقسمه
مونث منقسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسخه
تصویر منفسخه
مونث منفسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوطه
تصویر منقوطه
مونث منقوط: (حروف منقوطه)، یکی از اقسام طرح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
مونث منکسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتسبه
تصویر منتسبه
مونث منتسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناسبه
تصویر مناسبه
مناسبت در فارسی: مانستن جوری، خویشی بستگی مونث مناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضبوطه
تصویر مضبوطه
مونث مضبوط: نگاهداشته، بایگانی شده مونث مضبوط، جمع مضبوطات
فرهنگ لغت هوشیار
متوسطه در فارسی مونث متوسط: میانه میانجی مونث متوسط جمع متوسطات. یا مدرسه متوسطه دبیرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبسمه
تصویر متبسمه
مونث متبسم جمع متبسمات
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیر و خون و غیره غلیظ و بسته شده انبسته
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده گسترده، در فارسی دلگشا و دلخوش گسترده شونده، پهن، شاد خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسره
تصویر منکسره
منکسره در فارسی مونث منکسر و مردم دلشکسته مونث منکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبسته
تصویر انبسته
((اَ بَ تِ))
غلیظ و بسته و سفت شده مانند شیر، ماست، خون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منبسط
تصویر منبسط
((مُ بَ س))
پهن و گسترده شده، گشاده رو، خندان، دستخوش انبساط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
باز، گسترده، گشاده، گشوده، بشاش، خوشحال، شادان، گشاده رو
متضاد: بسته، منقبض
فرهنگ واژه مترادف متضاد