جدول جو
جدول جو

معنی مناهز - جستجوی لغت در جدول جو

مناهز
(مُ هَِ)
نزدیک رسیدۀ به مردی. مراهق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناهزه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناهزت
تصویر مناهزت
پیشی گرفتن، مسابقه، نزدیکی گرفتن، نزدیک شدن، غنیمت شمردن فرصت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
منهل ها، جاهای آب خوردن در راه، چشمه هایی که مردم از آن آب بخورند، جمع واژۀ منهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
منهج ها، راههای راست، راههای آشکار، راههای پیدا و گشاده، جمع واژۀ منهج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهز
تصویر مجاهز
کسی که اسباب کاری را فراهم کند
حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
کسی که در پی فرصت می گردد و فرصت را غنیمت شمارد، فرصت یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
منهیّ ها، کارهایی که در شرع از آن نهی شده، نهی شده ها، جمع واژۀ منهیّ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جِ)
پهلوان و بهادر و آنکه از جنگاه بدررود. (ناظم الاطباء). رجوع به مناجزه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهل. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع منهل که به معنی چشمه باشد. (غیاث) (آنندراج). آبشخورها. سرچشمه ها: اگر چه آن چشمۀ مکارم را مناهل آنجاست... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 346). در رزادیق و رساتیق می گشت و مشارع و مناهل می نوشت. (سندبادنامه ص 304). ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 266). مانند تگرگ از مناهل غمام روان. (جهانگشای جوینی). رجوع به منهل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
پادشاه اسرائیل در سالهای 747 تا 738 قبل از میلاد هنگامی که سلیمان کشته شد پادشاه زاکاری برای به دست آوردن فرمانروائیش دست به کار شده و مناهم که از وابستگان سلیمان بود علیه زاکاری (زکریا) قیام کرد و او را کشت. او در بیرحمی و ستمکاری شهرت داشت. و در سال 738 قبل از میلاد مجبور به پرداخت خراج به ’تگلات فالازار’ سوم پادشاه آشور گردید که قسمت شمالی سوریه را به تصرف خویش درآورده بود. (از لاروس بزرگ)
رئیس قوم یهود که پس از مرگ هرود کبیر (در قرن اول میلادی) علیه رومیان قیام کرد و خود را پادشاه اورشلیم نامید ولی ’العازار’ که بر گروه میانه رو فرمانروائی داشت مردم را علیه اوشورانید و او را محکوم بمرگ کرد. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منهی ّ و منهیّه. منهیات. چیزهای نهی شده. گناهان و جرایم. (از ناظم الاطباء). افعال بازداشته شده، یعنی افعالی که در شرع ممنوع باشد و این جمع منهی که به معنی بازداشته شده باشد. (غیاث). افعال بازداشته شده. (آنندراج) :
بجز مر ترا مدح باشد مناهی
بجز مر تراحمد باشد مثالب.
حسن متکلم.
در مناهی جملۀانبیا متساوی باشند. (لباب الالباب چ نفیسی ص 19). در تجمل پادشاهی بنای ملاهی و مناهی را تمام برانداخته. (لباب الالباب ایضاً ص 50). از او پرسیدند که مرید به چه ریاضت کند؟ گفت: به از مناهی بازایستادن. (تذکرهالاولیاء عطار چ کتاب خانه مرکزی ج 2 ص 256).
در دست عقل، نور مساعی تو چراغ
بر کام نفس، حکم مناهی تو لگام.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 2).
من اگر چنانکه نهی است نظر به دوست کردن
همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی.
سعدی.
قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود.
سعدی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. (گلستان). محال است که با حسن طلعت ایشان گرد ملاهی گردند، و یا قصد مناهی کنند. (گلستان). ورع در اصل، توقی نفس بود از وقوع در مناهی چنانکه در خبر است... (مصباح الهدایه چ همایی ص 371). اما خاطر شیطانی آن است که داعی بود با مناهی و مکاره. (مصباح الهدایه ایضاً ص 104). تمهید عذر معاصی و مناهی بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 121). رجوع به منهی شود.
- مناهی الشرع، کارهایی که از آنها منع شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
تاجر مالدار و غنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجاهز در قول عامه تحریف مجهّز است. (از محیط المحیط). در کتب لغت عربی مجاهز به هیچ معنی یافت نشد، الا در مغرب مطرزی چ حیدرآباد ج 1 ص 101 که گوید مجاهز در اصطلاح عامه، بازرگان مال دار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجارۀ فاخر به تجار دیگر می دهد و روانۀ سفر می کند یا خود او با آن مال سفر می کند، و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 293) :
تا شد قمر مجاهز گل بربساط لطف
دست ندب ببرد زعود قمار گل.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 194).
خدایگان جهان مالک الرقاب امم
تویی که هست زبان توترجمان قضا
نهد مجاهز خلق تو از نفایس عطر
هزارگونه بضاعت در آستین صبا.
ظهیر فاریابی.
و رجوع به مجهّز شود، ساختگی کننده و اسباب دارنده. (غیاث) (آنندراج). آماده کننده و کارساز و فراهم کننده چیزی:
وی ز خرج کفت مجاهزکان
کرده با آفتاب انبازی.
انوری.
مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول
مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور.
انوری.
جهان وظایف روزی و امن باز گرفت
مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند.
انوری.
- مجاهز ارواح، اشاره به ذات پاک حق سبحانه و تعالی است. (برهان) (آنندراج) :
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفۀ کتاب علم الاسماء.
خاقانی.
، کنایه از سرور کاینات صلوات علیه و آله هم هست. (برهان) (آنندراج).
، جهاز آورنده. (ناظم الاطباء). فراهم سازندۀ وسائل جنگ و قتال، حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن. (حاشیۀ کلیله و دمنه چ مینوی ص 292) :
دو لشکر صف زده در خانه هاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز.
ناصرخسرو.
قمرشد با سر زلفش مقامر
دل من برده شد کاری است نادر
دلم باید جهاز اندر میانه
چو زلفش با قمر باشد مقامر
مجاهز بود و حاصل خودنیامد
مرا خصلی از آن خصمان جائر.
امیرمعزی.
تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست. (کلیله و دمنه چ مینوی صص 292-293)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
شتابی کننده بر یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). دو نفر همکاری که شتابی میکنند در پیش گرفتن بریکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناهز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَ عُ)
شتابی کردن دو کس بر یکدیگر امارت شهری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: هما یتناهزان اماره بلد کذا، ای یتبادران الی طلبها و تناولها. (اقرب الموارد) ، همدیگر فرصت یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تناهزوا الفرص، ای ابتدروا لاغتنامها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِهْ)
جمع واژۀ منزهه. (ناظم الاطباء). رجوع به منزهه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر چیرگی جستن درخطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ منهاج. (دهار). راههای راست و این جمع منهج است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ منهج. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منهج یا منهج و منهاج. (اقرب الموارد). راههای پیدا و گشاده: خاطر... در مناهج مصافات و موالات دایم النور. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 256). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود... (سندبادنامه ص 10). فیمابعد مناهج احکام دولت و مناظم دوام ملک بر وفق مراد... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 181). و مناهج بیم و اومید... با عاقلان زدن همین صفت دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). در تأسیس مبانی شعر و سلوک مناهج نظم بشناسند. (المعجم). از اقتفای مناهج و اقتنای منافع... عدول نجوید. (اخلاق ناصری).
کان نبد معروف و بس مهجور بود
از قلاع و از مناهج دوربود.
مولوی.
نشگفت اگر ملائکه گردند مقتدی
آن را که در مناهج حق مقتدا علی است.
ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 40).
رجوع به منهج و منهاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ زَ)
مناهزه. فرصت نگاه داشتن. فرصت غنیمت شمردن. اغتنام فرصت. انتهاز فرصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر من از مناهزت فرصت غافل مانم... بعد از آن سود ندارد. (مرزبان نامه). به مغافصت و مناهزت ناگاه در آن ولایت تازند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 185). رجوع به مناهزه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
جواد مناهب، اسب بسیار دونده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
فرصت چشم داشتن. (المصادر زوزنی). فرصت یافتن و غنیمت شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناهزت شود، به چیزی نزدیک شدن. (المصادر زوزنی). نزدیک شدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نزدیک شدن کودک بلوغ را، پیش آمدن شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
فرصت یابنده و غنیمت شمارکننده یعنی غنیمت داننده و به جنبش دارنده. (غیاث). فرصت یابنده. (آنندراج). فرصت یابنده و غنیمت شمرنده. آنکه چیزی را غنیمت می شمرد و پی فرصت می گردد و منتظر و نگران. (ناظم الاطباء). رجوع به انتهاز شود.
- منتهز فرصت، منتظر فرصت. (ناظم الاطباء). مترصد و مترقب فرصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و پیوسته مترصد و منتهز فرصت محادثت و مکالمت بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 169). طایفۀ ششم طالبان فراغت وقت و منتهزان فرصت طاعت اند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 277).
- منتهز وقت، منتظر وقت و آنکه وقت را غنیمت می شمارد. (ناظم الاطباء).
، زشت خندنده و افراطکننده در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه زشت می خندد و بسیار می خندد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کودک نزدیک بلوغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انتهاز شود
لغت نامه دهخدا
مناهزت در فارسی: نزدیک شدن: با هم، پیش آمدن: شکار را، پروا یافتن (پروا فرصت) نزدیک شدن با هم، پیش آمدن شکار را، فرصت یافتن و غنیمت شمردن: (اگر من از مناهزت فرصت غافل مانم مبادا که تدبیر او بر من کارگر آید و انتباه من بعد از آن سود ندارد) (مرزبان نامه. تهران. چا. ا ص 273)، نزدیک شدن کودک به بلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
زشت خندنده گزافخند، پروا یابنده کسی که فرصت را غنیمت شمرد فرصت یابنده، جمع منتهزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
جمع منهج، راه های راست، راستراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
فرهنگ لغت هوشیار
فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، تاجر مالدار و غنی. توضیح در مغرب مطرزی آمده: مجاهز در اصطلاح عامه بازرگان مالدار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر می دهد و روانه سفر می کند یا خود او با آن مال سفر میکند و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد، خزانه دار مستوفی: جهان وظایف روزی وامن باز گرفت مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند، حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن: تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست، قمار باز مقامر: قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاریست نادر. دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خصلی ازان خصمان جائر. (معزی) که در آن جهاز را بمعنی چیزی که بر سر آن قمار کنند و مجاهز را ظاهرا بمعنی قمار باز بکار برده است، فراهم آورنده و سازنده اسباب جنگ و قتال: مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور. (انوری) دو لشکر صف زده در خانه ها شان پس هر لشکری یکی مجاهز. (ناصر خسرو ص فد) جمع مجاهزین. یا مجاهز ارواح. خدای تعالی: دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفه کتاب معلم اسما. (خاقانی)، پیامبر اسلام ص. یا مجاهز کان. (معدن) آفتاب خورشید: وی ز خرج کفت مجاهز کان کرده با آفتاب انبازی. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهزت
تصویر مناهزت
نزدیک شدن با هم، پیش آمدن شکار را، فرصت یافتن و غنیمت شمردن: (اگر من از مناهزت فرصت غافل مانم مبادا که تدبیر او بر من کارگر آید و انتباه من بعد از آن سود ندارد) (مرزبان نامه. تهران. چا. ا ص 273)، نزدیک شدن کودک به بلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناهل
تصویر مناهل
جمع منهل، باز داشته ها ناشایست ها جمع منهل آبخور ها آبشخور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهز
تصویر مجاهز
((مُ هِ))
حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج، فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، مستوفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهج
تصویر مناهج
((مَ هِ))
جمع منهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهی
تصویر مناهی
((مَ))
کارهایی که شرعاً و عرفاً منع و نهی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتهز
تصویر منتهز
((مُ تَ هِ))
فرصت طلب، کسی که پی فرصت می گردد و آن را غنیمت می شمارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناهزت
تصویر مناهزت
((مُ هِ زَ))
نزدیک شدن به هم، فرصت یافتن و غنیمت شمردن، پیش آمدن شکار را
فرهنگ فارسی معین
نهی شده ها، منکرات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منهج ها، راه ها، طریق ها، طرق، شیوه ها، روش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد