جدول جو
جدول جو

معنی مناقص - جستجوی لغت در جدول جو

مناقص
منقصت ها، کمی و کاستی ها، جمع واژۀ منقصت
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
فرهنگ فارسی عمید
مناقص
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقصه. (از اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ منقصت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقصه و منقصت شود
لغت نامه دهخدا
مناقص
جمع منقصه، کاستی ها جمع منقصت
تصویری از مناقص
تصویر مناقص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناقص
تصویر ناقص
آنچه کامل نیست مثلاً اطلاعات ناقص، معیوب مثلاً عضو ناقص، چیزی یا کسی که به حد کمال نرسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقب
تصویر مناقب
منقبت ها، هنرها و کارهای نیکو که موجب ستایش شود، چیزهایی که مایه فخر و مباهات باشد، شعرهایی که در ستایش کسی به ویژه بزرگان دین سروده شده است، جمع واژۀ منقبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقض
تصویر مناقض
شکننده
مخالف، ضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی، کم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قِ)
شکننده و مخالف. (غیاث) (آنندراج). نقیض. بر ضد. مخالف. برعکس. (از ناظم الاطباء). نقض کننده: مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). یاد دارم که یکی مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت... آنچه تو گفتی مناقض آن است. (گلستان). این تقسیم مناقض آن نیست که غیرت خاص محب را بود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 414). رجوع به منقضه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
ناتمام و ناقص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مشقص. (آنندراج). رجوع به مشقص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منقل شود، جمع واژۀ منقله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شمشیرزن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناقفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقاف، به معنی استخوان جانورکی است دریایی که از آن کاغذ و جامه را جلا دهند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقع، به معنی دریاو جایی که در آن آب گرد آید. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ منقع. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ منقع و منقعه. (ناظم الاطباء) : و هو ینبت فی القیعان و مناقعالماء. (ابن البیطار، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
بحث کننده و سختی نماینده و ستیزکننده. (از ناظم الاطباء). مجادل. مناقشه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناقشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
اسب تیزدو. (ناظم الاطباء) : فرس مناقل و منقال و منقل، اسبی که در رفتن زود بزود دست و پا را بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی دوم مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقش. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به منقش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ صَ / صِ)
خریدن مال (یا اموال معین) از طرف مأمور رسمی به کمترین قیمتی که از طرف فروشندگان پیشنهاد می شود. و همچنین است هرگاه مورد مناقصه، انجام دادن عملی باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفر لنگرودی). مقابل مزایده. رجوع به مزایده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ منقر و منقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منقر. (اقرب الموارد). رجوع به منقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
کم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کم شده و ناقص و ناتمام. (ناظم الاطباء) ، کم کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ازبیخ برکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقص
تصویر ناقص
ناتمام، ناکامل، نیمه کاره، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتقص
تصویر منتقص
کم کننده، کم شونده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منقبت، ستایش انگیزان ناز مایه ها جمع منقبت آنچه موجب ستودگی گردد از خصلتهای نیک و هنرها: (و فضایل ذات بزرگ و مناقب خاندان مبارک شاهانشاهی را شرحی و بسطی داده شود) (کلیله. مصحح مینوی. 10)، اصطلاحا} مناقب {برای مدایح ایمه شیعه و} فضایل {برای مداحان خلفای راشدین بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقض
تصویر مناقض
در شکننده، نا سازگار شکننده نقض کننده، مخالف، ضد نقیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناقص
تصویر متناقص
نا تمام و ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقصت
تصویر مناقصت
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات
فرهنگ لغت هوشیار
کم کردن، چیزی را بکمترین قیمت خریدن مقابل مزایده، جمع مناقصات. مناقصه در فارسی: ارزانخرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقض
تصویر مناقض
شکننده، نقض کننده، مخالف، ضد، نقیض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
((مُ قَ صَ یا ق ص))
کم کردن، با هم رقابت کردن در کم کردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقب
تصویر مناقب
((مَ قِ))
جمع منقبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناقصه
تصویر مناقصه
ارزان خرید
فرهنگ واژه فارسی سره
ارزان خری، کم کردن، رقابت کردن (درقیمت و فروش) ، مناقصت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصایل، فضایل، محاسن، محامد، محمدت ها، منقبت ها، نیکی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد