جدول جو
جدول جو

معنی منافثت - جستجوی لغت در جدول جو

منافثت
زیر گوشی با کسی حرف زدن، هم راز شدن
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
فرهنگ فارسی عمید
منافثت
(مُفَ / فِ ثَ)
منافثه. هم راز بودن. با یکدیگر محرمانه سخن گفتن. گفتگوی خصوصی با هم داشتن:... بر یک سریر مسرت استرواح مثافنت و منافثت یافتند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 76). هر وقت که یاد کرد لذت منافثت و مثافنت می رود... (منشآت خاقانی ایضاً ص 165). به مجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی می کردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 9). جواذب همتم از مجالست آحاد به منافثت اکابر کشید. (مرزبان نامه ایضاً ص 235). رجوع به منافثه شود
لغت نامه دهخدا
منافثت
زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
فرهنگ لغت هوشیار
منافثت
((مُ فِ ثَ))
زیرگوشی گفتن، با هم صحبت کردن، پچ پچ کردن
تصویری از منافثت
تصویر منافثت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محادثت
تصویر محادثت
سخن گفتن با هم، گفتگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادات
تصویر منادات
یکدیگر را خواندن و آواز دادن، با یکدیگر در انجمن نشستن و مشورت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناجزت
تصویر مناجزت
با هم جنگیدن، مبارزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناصحت
تصویر مناصحت
نصیحت کردن، اندرز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافات
تصویر مضافات
توابع یک شهر یا ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافقت
تصویر منافقت
دورویی کردن، نفاق ورزیدن، به هم خیانت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِ سَ)
منافسه. منافسه: به مباهات و منافست مشغول شود. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 750). او را غبطتی و منافستی حاصل آید. (تاریخ بیهق ص 16). از سر منافست و محاسدت به ابوالقاسم سیمجور... در آن مصاف جدی ننمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 224). بر کریمۀ برو احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 449). هرکه به مقاومت و منافست ایشان برخیزد... (اخلاق ناصری). رجوع به منافسه و منافسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ رَ)
با کسی نزد حاکم رفتن برای اثبات بزرگی حسب و نسب. (غیاث). منافره. رجوع به منافره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
هم راز. (مهذب الاسماء). زیرگوشی گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به منافثه و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از هم جدا شدن و نفی کردن و با هم هر دیگری را نیست کردن، چنانکه نقیض و ضدیت که میان شب و روز و گرمی و سردی است. (غیاث) (از آنندراج). منافاه، مدافعه و دورکردگی. مباینت. مناقضت. ضدیت. مخالفت. (ازناظم الاطباء). ناسازگاری. ناسازواری. اختلاف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیو را از مباینت طینت و منافات طبیعت... عجب آمد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 53). مصافات به منافات انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 149). پس هیچ منافات نبود میان این سه حدیث. (مصباح الهدایه چ همایی ص 103). رجوع به منافاه شود.
- منافات داشتن، نقیض بودن و ضد بودن. (ناظم الاطباء). اختلاف داشتن. ناسازگار بودن.
- منافات داشتن دو چیز با هم، نقیض بودن دو چیز و جمع نشدن با هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ قَ)
دورویی. نفاق. منافقه: در مقابلۀ منافقت مصادقت و در معارضۀ مخالفت موءالفت و در مواجهۀ مداهنت مهادنت نهد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 233). رجوع به منافقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زیرگوشی گفتن با دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافثت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از منافقت
تصویر منافقت
دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافرت
تصویر منافرت
داوری کردن با هم در حسب و نسب افتخارکردن، داوری در حسب و نسب: (اکنون چون میخواهی ساخته باش این مناظره و منافره رالله) (مرزبان نامه. . 1317 ص 97)
فرهنگ لغت هوشیار
هم چشمی کردن رقابت کردن، برقابت هم بچیزی رغبت کردن، رقابت، رغبت بچیزی برقابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافات
تصویر منافات
از هم جدا بودن، خلاف یکدیگر بودن نقیض هم بودن، جدایی، خلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافتت
تصویر منافتت
جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
زیر گوشی بیخ گوشی سخن گفتن زیر گوشی گفتن، با هم صحبت کردن، گفتگو مخاطبه: (بمجالست و منافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافات
تصویر منافات
((مُ))
یکدیگر را راندن و دور کردن، مخالفت، ضدیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافتت
تصویر منافتت
((مُ فَ یا فِ تَ))
جوشیدن (دیگ)، غضبناک شدن، خشم گرفتن، جوشش، خشمناکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافرت
تصویر منافرت
((مُ فِ رَ))
در اصل و نسب به هم فخر کردن، از هم نفرت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
رهسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مناسبت
تصویر مناسبت
فراخور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مناجات
تصویر مناجات
راز و نیاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معافیت
تصویر معافیت
بخشودگی
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاف، تفاوت، تنافر، تضاد، ناهم خوانی، تناقض، مغایرت، ناسازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزویر، دورویی، سالوس، ظاهرنمایی، نفاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریاکاری
دیکشنری اردو به فارسی