با یکدیگر کاویدن. (مجمل اللغه). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن، دو زن روباروی نشسته گروهۀ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با یکدیگر کاویدن. (مجمل اللغه). با یکدیگر نزاع کردن و ستم نمودن، دو زن روباروی نشسته گروهۀ رشته پیش یکدیگر انداختن تا بافند جامه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ورزیدن کودک جهت اهل خود و دادن ایشان را آنچه خواهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزیدن. (آنندراج) : عاطی الصبی اهله معاطاه، ورزید و کسب کرد آن کودک جهت کسان خود و داد ایشان را آنچه خواستند. (ناظم الاطباء) ، کسی را خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت کردن و نگاه داشتن حق کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خدمت کردن. (آنندراج) ، چیزی فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا نمودن. عطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن. (از اقرب الموارد). دادن. (آنندراج) ، همدیگر گرفتن. (منتهی الارب). از همدیگر گرفتن. (ناظم الاطباء)
ورزیدن کودک جهت اهل خود و دادن ایشان را آنچه خواهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزیدن. (آنندراج) : عاطی الصبی اهله معاطاه، ورزید و کسب کرد آن کودک جهت کسان خود و داد ایشان را آنچه خواستند. (ناظم الاطباء) ، کسی را خدمت کردن. (تاج المصادر بیهقی). خدمت کردن و نگاه داشتن حق کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خدمت کردن. (آنندراج) ، چیزی فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). عطا نمودن. عِطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی به کسی دادن. (از اقرب الموارد). دادن. (آنندراج) ، همدیگر گرفتن. (منتهی الارب). از همدیگر گرفتن. (ناظم الاطباء)
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناصیۀ یکدیگر گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را ناصیت بگرفتن. (المصادر زوزنی). موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. نِصاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته شدن جایی به جای دیگر. (المصادر زوزنی). هذه فلاه تناصی فلاه، یعنی هر دو بیابان با هم متصل اند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مناطحه. به یکدیگر شاخ زدن، مجازاً زد و خورد. مدافعه: این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11). وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضۀ ملک تفادی نمودند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5). رجوع به مناطحه شود. - مناطحه کردن، مجازاً زد و خورد کردن: با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. (ترجمه تاریخ یمینی)
مناطحه. به یکدیگر شاخ زدن، مجازاً زد و خورد. مدافعه: این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 11). وجود دو فحل در رمه به مناطحت کشد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 212). سلطان از کثرت لغط و سورت شطط ایشان تغافل نمود تا در آن مناطحه سر بر هم می زدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 332). بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضۀ ملک تفادی نمودند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 5). رجوع به مناطحه شود. - مناطحه کردن، مجازاً زد و خورد کردن: با کوه مناطحه کردن سر به باد دادن است. (ترجمه تاریخ یمینی)
با کسی راز کردن. (المصادر زوزنی). با کسی راز گفتن. (دهار). راز گفتن با کسی. نجاء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته و لا خلیل لمناجاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و رجوع به مناجات شود
با کسی راز کردن. (المصادر زوزنی). با کسی راز گفتن. (دهار). راز گفتن با کسی. نِجاء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته و لا خلیل لمناجاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). و رجوع به مناجات شود
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
موافقت کردن. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج). با کسی موافقت کردن. (دهار). مواطاه. و رجوع به مواطات و مواطا شود، مساهمه. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح قافیه) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. (از منتهی الارب)
موافقت کردن. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج). با کسی موافقت کردن. (دهار). مواطاه. و رجوع به مواطات و مواطا شود، مساهمه. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح قافیه) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. (از منتهی الارب)
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)
مناطحت در فارسی: شاخ زنی، پس زدن شاخ زدن بیکدیگر، دفع کردن، شاخ زنی، دفع مدافعه: (و بی مناطحه و مقابله از محامات ثغر اسلام و محافظت بیضه ملک تفادی نمودند) (المعجم. مد. چا. 5: 1)