مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمع واژۀ مغزا
مغزاها، مقصودها، مراد ها، مربوط به مغز ها، باریکه های از پارچه که در کناره های یخه یا سر آستین یا میان دو لبه های دوختنی بگذارند ها و بدوزند، جمعِ واژۀ مغزا
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
قوم منازیح، گروه دوررفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). قوم دورافتاده از وطنهای خود. و در لسان گوید، این کلمه جمع منزاح است به معنی آنکه از راه دور به سوی آب آید. (از اقرب الموارد)
منسوب به نماز آنچه مربوط به نماز است، نمازگزار: صافات... فرشتگان... صف بسته مانندنمازیان، طاهر شسته پاک (قابل نماز خواندن با آن) : دید وقتی یکی پراگنده زنده ای زیر جامه ژنده گفت: این جامه سخت خلقانست گفت: هست آن من چنین زانست... چون نمازی و چون حلال بود آن مرا جوشن جلال بود. (حدیقه)
منسوب به نماز آنچه مربوط به نماز است، نمازگزار: صافات... فرشتگان... صف بسته مانندنمازیان، طاهر شسته پاک (قابل نماز خواندن با آن) : دید وقتی یکی پراگنده زنده ای زیر جامه ژنده گفت: این جامه سخت خلقانست گفت: هست آن من چنین زانست... چون نمازی و چون حلال بود آن مرا جوشن جلال بود. (حدیقه)
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
جمع منهی (غیاث) باز داشته شده ها نهی شده ها: (در عنفوان جوانی... که مجال وساوس شیطانی فسیح تر باشد و میدان هواجس جسمانی بسیط تر از مناکر و مناهی دست بداشته است) (المعجم. مد. چا 11: . 1)
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
این واژه در مرزبان نامه آمده: (مخازی احوال ایشان) گویا به جای مخاز که رمن مخازاه است رسوایی ها مایه های رسوا یی جمع مخزات (مخزاه) : پادشاه که از مقابح افعال کار داران و مخازی احوال ایشان رفاده تعامی بردیده بصیرت خویش بندد
این واژه در مرزبان نامه آمده: (مخازی احوال ایشان) گویا به جای مخاز که رمن مخازاه است رسوایی ها مایه های رسوا یی جمع مخزات (مخزاه) : پادشاه که از مقابح افعال کار داران و مخازی احوال ایشان رفاده تعامی بردیده بصیرت خویش بندد