جدول جو
جدول جو

معنی منازقه - جستجوی لغت در جدول جو

منازقه
(عَ زَ)
دشنام دادن کسی را. نزاق، نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منازقه
دشنام دادن، نزدیک گردیدن
تصویری از منازقه
تصویر منازقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
زندیق ها، کافران، جمع واژۀ زندیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
خصومت کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغازله
تصویر مغازله
عشق بازی کردن با زنان، سخنان عشق آمیز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادقه
تصویر مصادقه
با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطابقه
تصویر مطابقه
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
با کسی عشق ورزیدن، عشق بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زَ / زِ عَ / عِ)
منازعه. منازعت. (از ناظم الاطباء). مخاصمه. خصومت. نزاع. تنازع. زد و خورد. منازعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر می گشت. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 28). رجوع به منازعت و منازعه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
همدیگر چیرگی جستن درخطاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی در چیزی واکوشیدن. نزاع. (المصادر زوزنی). پیکار کردن. (تاج المصادربیهقی). با هم کشش کردن به خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج). مخاصمت کردن با کسی. نزاع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آرزومند گشتن. (تاج المصادر بیهقی). آرزومند شدن، قریب و متصل شدن. گویند: ارضی تنازع ارضکم،ای تتصل بها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی کشیدن دلو را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِهْ)
جمع واژۀ منزهه. (ناظم الاطباء). رجوع به منزهه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر فرود آمدن در حرب از بهر کارزار. نزال. (تاج المصادر بیهقی). نزال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزال و منازلت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پنهان، پیروی یکدیگر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متابعت یکدیگر کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دورویی کردن. نفاق. (المصادر زوزنی). دورویی کردن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). دورویی کردن، یعنی کفر پوشیدن و ایمان آشکار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). پنهان داشتن کفر به دل و آشکار ساختن ایمان به زبان. (از اقرب الموارد) ، در سوراخ شدن موش. (تاج المصادر بیهقی). نافقاء ساختن کلاکموش و نافقاء یکی از سوراخهای موش که نهان دارد آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). در نافقاء رفتن کلاکموش. نفاق. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیشی گرفتن در دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
با کسی سخن گفتن. (المصادر زوزنی). با هم گفتگو و سخن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناسقه
تصویر متناسقه
مونث متناسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منازعه و منازعت در فارسی: ستیزه، آرزومندی، نزدیک شدن، پیوستگی نزاع کردن ستیزه کردن، نزاع ستیزه: (و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهری می گشت) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 28)، جمع منازعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنادقه
تصویر زنادقه
جمع زندیق
فرهنگ لغت هوشیار
منازله در فارسی: جنگ پیاده فرود آمدن برای مقابله و مقاتله، جنگیدن، مقابله و مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناطقه
تصویر مناطقه
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
منافقه و منافقت در فارسی دو رویی دو زبانی ماخی ابلوکی دورویی کردن نفاق ورزیدن، دورویی نفاق
فرهنگ لغت هوشیار
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
((مُ زَ عَ یا زِ عِ))
ستیزه کردن، خصومت کردن، نزاع ستیزه، منازعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضایقه
تصویر مضایقه
خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاشقه
تصویر معاشقه
مهرورزی، هم مهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منازعه
تصویر منازعه
ستیز، درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تنازع، جدال، جنگ، دعوا، کشمکش، مرافعه، مناقشه، نزاع، منازعت، درگیری، ستیز، ستیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد