جدول جو
جدول جو

معنی ممیزه - جستجوی لغت در جدول جو

ممیزه
(مُ مَیْ یِ زَ)
ممیزه. مؤنث ممیز. تمیزدهنده و جداکننده خوب از زشت. (از ناظم الاطباء).
- قوه ممیزه، قوه بازشناختن از یکدیگر. یکی از هشت خادم نفس نباتی است که کثیف غذا را از لطیف جدا می کند. قوه ای که چون غذا پخته شود، کثیف را از لطیف جداگرداند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
- هیئت ممیزه، گروهی که در وزارتخانه یا سازمانی برای تشخیص و بررسی امری و یا ارزیابی موضوعی به وجود می آید
لغت نامه دهخدا
ممیزه
ممیزه در فارسی مونث ممیز ویزیتار مونث ممیز، جمع ممیزات.: (نام مردمی بر آن قوت ممیزه اطلاق کنند که نیک از بد و صحیح از فاسد... بشناسد ) (مرزبان نامه. . 1317 ص 100) یا هیئت ممیزه. هیئتی که مامور تشخیص مدارک و حل فصل امور مربوط بیک موسسه باشد
تصویری از ممیزه
تصویر ممیزه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممیز
تصویر ممیز
تمیز داده شده، تشخیص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط، مزاج، طبیعت، آمیزش، اختلاط، امتزاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممیزی
تصویر ممیزی
رسیدگی مالیاتی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
مدفوعی که در دو سه روز آغاز تولد از نوزاد انسان دفع می شود. این مدفوع ترکیبی است از صفرا و ترشحات و سلولهای مخاطی رودۀ نوزادان که در حالت جنینی بوده اند. رنگ آن خرمایی مایل به سبز است. (فرهنگ فارسی معین). عقی (ع ق ) . قفّه. نخستین حدث کودک. فضول معده کودک، در روزهای نخستین ولادت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ)
عیب. سستی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج). ضعف در خرد و در کار. ما فیه غمیزه، یعنی در او جای طعن و جای طمع نیست. (از اقرب الموارد). نقطۀ ضعف. عیبی که بدان بر کسی بتازند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فرزندمرده. مؤنث ممیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رِ / مَ مَ رَ)
جغد. بوم. (از دزی ج 2 ص 616)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش جنت آباد شهرستان مشهد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَیْ یِ)
بررسی و تشخیص، بررسی محصول ملکی یا املاکی برای تعیین مالیات آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بررسی درآمد کسبه و پیشه وران برای تشخیص مالیات آنان حسب موازین قانونی. بازدید
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). حمره. (دهار). نوعی از گیاه باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان) مویژه، زغال سنگ ریز میان خاکه و کلوخه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دوری انداختن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). مباعدت. دور ساختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جدا ساختن و تمیز کردن. (آنندراج). ممائزه. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
وا رسیده ارز شناخته و یچینیده ویچینکار ویزیتار، ارزیاب، جداک در همار تمیزداده شده تمیزدهنده جدا کننده خوب از بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ویزیتاری وا رسی ارزیابی باز دید تمییز تشخیص، رسیدگی تحقیق وارسی بازدید (فره)، ارزیابی مالیاتی: (تعدیل و ممیزی بسیاری از ممالک ایران... (بزمان ناصر الدین شاه)) (الماثرو الاثار 130) یا اداره ممیزی اداره ای در وزارت دارایی (مالیه) که وظیفه آن تعیین مقدار مالیات اراضی و املاک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمیزه
تصویر متمیزه
متمیزه در فارسی مونث متمیز: جدا جدا شونده مونث متمیز جمع متمیزات
فرهنگ لغت هوشیار
مدفوع آغاز زاده شدن، مدفوعی که در دوسه روز آغاز تولداز نوزاد انسان دفع میشود. این مدفوع ترکیبی است از صفرا و ترشحات و سلولهای مخاطی روده نوزادان که در حالت جنینی بوده اند. رنگ آن خرمایی مایل بسبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
مخلوط آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیزه
تصویر غمیزه
سستی، آک آهوک، ناتوانه کمبود در آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممیزی
تصویر ممیزی
((مُ مَ یِّ))
وارسی، رسیدگی، ارزیابی مالیاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
((مُ مَ یَّ))
تمیز داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزه
تصویر میزه
((زَ یا زِ))
شاش، ادرار، میز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
((مُ مَ یِّ))
جدا کننده، تمیز دهنده، ارزیاب مالیات، تشخیص دهنده مالیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزه
تصویر میزه
((زَ یا زِ))
میان زین اسب، خانه زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
((زِ))
آمیخته، مخلوط، کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
ارزیابی، بررسی، تحقیق، تفتیش، رسیدگی، سانسور، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرشت، آمیخته، مخلوط، ممزوج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بند طناب مانندی که از شاخه های منعطف درختانی مانند انجیلی.، ساقه ی انگور وحشی، چوب بلند خیش که به گردن حیوان وصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی