مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمع واژۀ مزاج
مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمعِ واژۀ مزاج
تمیزکننده و جداکننده خوب را از زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). تمیزدهنده و جداکننده. بافراست و زیرک و دانا و فرق گذارنده. (ناظم الاطباء) : دل است و جان ممیز آدمی را کز این دو یافت بیشی و کمی را. ناصرخسرو. هرچند بیشمار مر او را فن است خوار است سوی مرد ممیز فنش. ناصرخسرو. نیست بازی با ممیزخاصه او که بود تمییز و عقلش غیب گو. مولوی. ، بررسی کننده محصول ملکی یا املاکی برای تعیین مقدار آن. آنکه تمیز ارتفاع مزرعه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مأمورتشخیص مالیات. آنکه در ناحیتی از نواحی مالیاتی حسب موازین قانونی به تشخیص و مطالبه و وصول مالیات مأمور است. آنکه مقدار خراج معلوم دارد. - سرممیز، آنکه به کار چند ممیز نظارت دارد و حسب موازین قانونی در قسمتی از امور مالیاتی واجرای مقررات مربوط به تشخیص و وصول مالیات وظایفی برعهده دارد. - کمک ممیز، آنکه زیر دست ممیز و حسب دستور او به امور مالیاتی پردازد. - ممیز کل، آنکه بر چند حوزۀ مالیاتی و اعمال ممیزان و سرممیزان و کمک ممیزان نظارت دارد و وظایفی حسب موازین قانونی به عهدۀ اوست. ، بلیطفروش و مفتش بلیط در واگنها و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ویرگول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در ریاضیات خط کوتاه موربی است بدین شکل (/) که معمولاً در کسر اعشاری برای جدا کردن اعداد صحیح از اعداد کسری و اعشاری به کار می رود. رقم اول از سمت راست بعد از ممیز نمایندۀ یک دهم ها و عدد دوم نماینده یک صدم ها است، مثلاً 1/23 که خوانده می شود یک عدد صحیح و بیست و سه صدم (عدد دو مرتبۀ دهم و سه مرتبۀ صدم را نشان می دهد). نیز برای نشان دادن درصدبه کار رود با صفرهایی در بالا و پائین آن بدین شکل % مثلاً 5% خوانده می شود پنج درصد
تمیزکننده و جداکننده خوب را از زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). تمیزدهنده و جداکننده. بافراست و زیرک و دانا و فرق گذارنده. (ناظم الاطباء) : دل است و جان ممیز آدمی را کز این دو یافت بیشی و کمی را. ناصرخسرو. هرچند بیشمار مر او را فن است خوار است سوی مرد ممیز فنش. ناصرخسرو. نیست بازی با ممیزخاصه او که بود تمییز و عقلش غیب گو. مولوی. ، بررسی کننده محصول ملکی یا املاکی برای تعیین مقدار آن. آنکه تمیز ارتفاع مزرعه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مأمورتشخیص مالیات. آنکه در ناحیتی از نواحی مالیاتی حسب موازین قانونی به تشخیص و مطالبه و وصول مالیات مأمور است. آنکه مقدار خراج معلوم دارد. - سرممیز، آنکه به کار چند ممیز نظارت دارد و حسب موازین قانونی در قسمتی از امور مالیاتی واجرای مقررات مربوط به تشخیص و وصول مالیات وظایفی برعهده دارد. - کمک ممیز، آنکه زیر دست ممیز و حسب دستور او به امور مالیاتی پردازد. - ممیز کل، آنکه بر چند حوزۀ مالیاتی و اعمال ممیزان و سرممیزان و کمک ممیزان نظارت دارد و وظایفی حسب موازین قانونی به عهدۀ اوست. ، بلیطفروش و مفتش بلیط در واگنها و جز آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ویرگول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، در ریاضیات خط کوتاه موربی است بدین شکل (/) که معمولاً در کسر اعشاری برای جدا کردن اعداد صحیح از اعداد کسری و اعشاری به کار می رود. رقم اول از سمت راست بعد از ممیز نمایندۀ یک دهم ها و عدد دوم نماینده یک صدم ها است، مثلاً 1/23 که خوانده می شود یک عدد صحیح و بیست و سه صدم (عدد دو مرتبۀ دهم و سه مرتبۀ صدم را نشان می دهد). نیز برای نشان دادن درصدبه کار رود با صفرهایی در بالا و پائین آن بدین شکل % مثلاً 5% خوانده می شود پنج درصد
مائج. موج زننده: و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوزار جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت. (جهانگشای جوینی)
مائج. موج زننده: و سلطان چون فحل هایج و بحر مایج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 276). و هر دو چون دو طود هایج و دوبحر مایج از جای برخاستند. (مرزبان نامه). و بر مقاومت و مبارزت صبورتر گشتند، از بیرون نیز اوزار جنگ هایج تر شد و بحر حرب مایج تر گشت. (جهانگشای جوینی)
بهمنیار در شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات تاریخ بیهق آرد: نام یکی از بخش های جنوبی سبزوار است و در این بخش دیهی است معروف به دیه زمین، لیکن اهل قلم دیه زمیج می نویسند. مؤلف تاریخ بیهق این کلمه را بمعنی زمین بر دهنده نوشته و این معنی در فرهنگهای فارسی که در دست است، یافته نشد. رجوع به تاریخ بیهق چ دانش ص 36، 109، 145 و 155، زمج در همین لغت نامه و زمیخ شود
بهمنیار در شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات تاریخ بیهق آرد: نام یکی از بخش های جنوبی سبزوار است و در این بخش دیهی است معروف به دیه زمین، لیکن اهل قلم دیه زمیج می نویسند. مؤلف تاریخ بیهق این کلمه را بمعنی زمین بر دهنده نوشته و این معنی در فرهنگهای فارسی که در دست است، یافته نشد. رجوع به تاریخ بیهق چ دانش ص 36، 109، 145 و 155، زمج در همین لغت نامه و زمیخ شود
از ’م ش ج’، آمیخته. ج، امشاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آب مرد که با آب زن آمیخته گردد. (از ذیل اقرب الموارد) (از دهار). و رجوع به امشاج شود
از ’م ش ج’، آمیخته. ج، اَمشاج. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آب مرد که با آب زن آمیخته گردد. (از ذیل اقرب الموارد) (از دهار). و رجوع به امشاج شود
صورت ممال مزاج است. مزاج: آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی به چشم عاقل هیچ. سنائی (حدیقه چ مدرس ص 335). و رجوع به مزاج شود. - هم مزیج، همنشین. همدم: خاک است طینت تو و با آب هم مزیج دلو است طالع تو و با چرخ هم عنان. خواجوی کرمانی (در وصف حمام). ورجوع به مزاج شود
صورت ممال مزاج است. مزاج: آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی به چشم عاقل هیچ. سنائی (حدیقه چ مدرس ص 335). و رجوع به مزاج شود. - هم مزیج، همنشین. همدم: خاک است طینت تو و با آب هم مزیج دلو است طالع تو و با چرخ هم عنان. خواجوی کرمانی (در وصف حمام). ورجوع به مزاج شود
جامه زر بفت جامه ای بود که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند (ترجمه چهار مقاله بانگلیسی. براون ص 22) (چهار مقاله 33 ح 3) : (و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزوج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید (مامون) و هم سیاهی درپوشید) (چهار مقاله 34- 33)
جامه زر بفت جامه ای بود که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند (ترجمه چهار مقاله بانگلیسی. براون ص 22) (چهار مقاله 33 ح 3) : (و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزوج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید (مامون) و هم سیاهی درپوشید) (چهار مقاله 34- 33)