شانه کرده. (ناظم الاطباء). شانه کرده شده، مرد اندک دراز وباریک اندام: رجل ممشوط، مردی که در وی درازی و نازکی و باریکی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر داغ کرده به داغ مشط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بعیر ممشوط، شتری که با داغ مشط (نوعی داغ شتران را) داغ شده باشد. (از اقرب الموارد)
شانه کرده. (ناظم الاطباء). شانه کرده شده، مرد اندک دراز وباریک اندام: رجل ممشوط، مردی که در وی درازی و نازکی و باریکی باشد. (از اقرب الموارد) ، شتر داغ کرده به داغ مشط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بعیر ممشوط، شتری که با داغ مشط (نوعی داغ ْ شتران را) داغ شده باشد. (از اقرب الموارد)
سبک گوشت. (منتهی الارب) آنندراج). رجل ممشوق، مرد سبک گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسب دراز باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قد ممشوق، قد دراز و باریک. (از اقرب الموارد) ، کشیده بالا. (مهذب الاسماء). زیبا و باریک اندام: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. بدانی که ما عاشقانیم و بیدل تو معشوق ممشوق ماعاشقانی. منوچهری. بر تربت معشوق ممشوق... شخص گرامی را بسمل کردمی. (سندبادنامه ص 150) ، نرۀ دراز باریک. (آنندراج) : قضیب ممشوق، نرۀ دراز و باریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به معنی ’باریک و دراز’: دویدم و خواستم که من بوسه بر پای تو دهم قضیب ممشوق در دست داشتی بر ناف من زدی، اکنون می خواهم که عوض آن باززنم. (قصص الانبیاء ص 236). سید عالم فرمود: یا علی ! بلال را بفرما تا به خانه فاطمه رود و قضیب ممشوق بیاورد. (قصص الانبیاء ص 236)
سبک گوشت. (منتهی الارب) آنندراج). رجل ممشوق، مرد سبک گوشت. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اسب دراز باریک میان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قد ممشوق، قد دراز و باریک. (از اقرب الموارد) ، کشیده بالا. (مهذب الاسماء). زیبا و باریک اندام: چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل. منوچهری. بدانی که ما عاشقانیم و بیدل تو معشوق ممشوق ماعاشقانی. منوچهری. بر تربت معشوق ممشوق... شخص گرامی را بسمل کردمی. (سندبادنامه ص 150) ، نرۀ دراز باریک. (آنندراج) : قضیب ممشوق، نرۀ دراز و باریک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به معنی ’باریک و دراز’: دویدم و خواستم که من بوسه بر پای تو دهم قضیب ممشوق در دست داشتی بر ناف من زدی، اکنون می خواهم که عوض آن باززنم. (قصص الانبیاء ص 236). سید عالم فرمود: یا علی ! بلال را بفرما تا به خانه فاطمه رود و قضیب ممشوق بیاورد. (قصص الانبیاء ص 236)
درازکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده. به درازا کشیده شده. (از اقرب الموارد) ، به درازا کوفته شده. (ناظم الاطباء). به درازا کوفته و زده شده مانند شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). شمشیر دراز. (مهذب الاسماء) ، درنگ کردۀ در ادای وام. (ناظم الاطباء). وامی که در ادای آن امروز و فردا درنگ شده است
درازکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده. به درازا کشیده شده. (از اقرب الموارد) ، به درازا کوفته شده. (ناظم الاطباء). به درازا کوفته و زده شده مانند شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). شمشیر دراز. (مهذب الاسماء) ، درنگ کردۀ در ادای وام. (ناظم الاطباء). وامی که در ادای آن امروز و فردا درنگ شده است
تشبیه شده.مانند و مثل گردیده: درست کردیم که بأس شدید مر امیرالمؤمنین را بود و خدای تعالی بأس شدیدمر آهن را (گفت) و چون رسول از خلق علی را به خویشتن (کشید) چه به مصاهرت و چه به وصایت، پیدا آمد که امیرالمؤمنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول به منزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمؤمنین به مرتبت آهن عالم دین بود. (جامعالحکمتین ص 174)
تشبیه شده.مانند و مثل گردیده: درست کردیم که بأس شدید مر امیرالمؤمنین را بود و خدای تعالی بأس شدیدمر آهن را (گفت) و چون رسول از خلق علی را به خویشتن (کشید) چه به مصاهرت و چه به وصایت، پیدا آمد که امیرالمؤمنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول به منزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمؤمنین به مرتبت آهن عالم دین بود. (جامعالحکمتین ص 174)
آب و شراب که بر وی شمال وزیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بادشمال خورده. (از اقرب الموارد). غدیری که باد شمال بر آن وزیده و سرد شده باشد. و نیز کسی که باد شمال به آن رسیده باشد. ج، مشمولون. (ناظم الاطباء). شراب و آب ایازخورده. شراب و آب شمال وزیده. آنکه باد شمال بر او وزیده و خنک شده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مرد خوشخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از همه سو فراگرفته شده و احاطه کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) : در آغاز جوانی بدین خدمت سرافراز شده مشمول نوازش و مورد تربیت بود. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 165) ، داخل شده در حکمی یا گروهی، جوان ایرانی که به سن قانونی برای ورود به نظام وظیفه رسیده باشد
آب و شراب که بر وی شمال وزیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بادشمال خورده. (از اقرب الموارد). غدیری که باد شمال بر آن وزیده و سرد شده باشد. و نیز کسی که باد شمال به آن رسیده باشد. ج، مشمولون. (ناظم الاطباء). شراب و آب ایازخورده. شراب و آب شمال وزیده. آنکه باد شمال بر او وزیده و خنک شده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مرد خوشخوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از همه سو فراگرفته شده و احاطه کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) : در آغاز جوانی بدین خدمت سرافراز شده مشمول نوازش و مورد تربیت بود. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 165) ، داخل شده در حکمی یا گروهی، جوان ایرانی که به سن قانونی برای ورود به نظام وظیفه رسیده باشد
نهی) منع از برهمزدگی و پریشانی باشد، یعنی برهمزده مشو و کسی را نیز برهمزده و پریشان مکن. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منع از دیدن و دانستن و کارگذاری کردن هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نهی از مصدر ’بشولیدن’ = بشلیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’مبشل’ و بشلیدن و بشولیدن در همین لغت نامه شود
نهی) منع از برهمزدگی و پریشانی باشد، یعنی برهمزده مشو و کسی را نیز برهمزده و پریشان مکن. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، منع از دیدن و دانستن و کارگذاری کردن هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نهی از مصدر ’بشولیدن’ = بشلیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ’مبشل’ و بشلیدن و بشولیدن در همین لغت نامه شود
همانند تشبیه شده مثل گردیده: (و کردیم که باس شدید مر امیر المومنین را بود و خدای تعالی باس شدید مر آهن را (گفت) و چو رسول از خلق علی را بخویشتن (کشید) چه بمصاهرت و چه بوصایت پیدا آمد که امیر المومنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول بمنزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمومنین بمرتبت آهن عالم دین بود) (جامع الحکمتین. 174)
همانند تشبیه شده مثل گردیده: (و کردیم که باس شدید مر امیر المومنین را بود و خدای تعالی باس شدید مر آهن را (گفت) و چو رسول از خلق علی را بخویشتن (کشید) چه بمصاهرت و چه بوصایت پیدا آمد که امیر المومنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول بمنزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمومنین بمرتبت آهن عالم دین بود) (جامع الحکمتین. 174)
لاغر کم گوشت: مرد، لاغر میان: اسپ، دراز و نازک: شاخه نره، کشیده و باریک: زن کشیده قامت بلند بالا و باریک اندام، دراز و باریک، زیبا: (چو بر گشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل) (منوچهری. د. چا. 55: 2)
لاغر کم گوشت: مرد، لاغر میان: اسپ، دراز و نازک: شاخه نره، کشیده و باریک: زن کشیده قامت بلند بالا و باریک اندام، دراز و باریک، زیبا: (چو بر گشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل) (منوچهری. د. چا. 55: 2)