جدول جو
جدول جو

معنی ممخه - جستجوی لغت در جدول جو

ممخه(مُ مِخْخَ)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مموه
تصویر مموه
زراندود یا سیم اندود شده، آنچه ظاهرش خوب و باطنش بد باشد، دروغین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممخضه
تصویر ممخضه
ظرف یا مشکی که در آن دوغ می زدند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِرْ رَ)
تلخ و تلخ گردیده. (ناظم الاطباء). ممرّ
لغت نامه دهخدا
(وَ خَ)
نکوهش و ملامت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنج رسا. (منتهی الارب). وبخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَخْ خَ)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَخْ خَ)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَوْ وِهْ)
آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. (ناظم الاطباء).
- حکیم مموه، حکیمی که سفسطه میکند.
، آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کننده. (ناظم الاطباء). مردم فریب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَوْ وَهْ)
خبر آمیخته از راست و دروغ. (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242) ، مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده. (دهار). زراندود و ملمع کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مزخرف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قلابی و تقلب کرده شده. (ناظم الاطباء) ، هر چیز مغشوش و ناراست. (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَدْ دَهْ)
ستایش شده و تکلف شده در ستایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَخْ خَ)
فرج زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شرم زن، زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مزخّه
لغت نامه دهخدا
(مُ مَخْ خَ)
راه نیک پاسپرده چندانکه نرم و سهل شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه طی شدۀ آسان شده. (از اقرب الموارد). راه پاخورده که رفتن بر آن آسان شده است. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَ ضَ)
شیرزنه و آوندی که در آن دوغ زنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ممخض. تلم تلق. ج، مماخض. (از المنجد) : ای برادر! من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضۀ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی. (مرزبان نامه چ تهران ص 193)
لغت نامه دهخدا
(مِخَ)
مشک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تلم. شیرزنه. تلق. ممخضه. ج، مماخض. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَظْظَهْ)
ستوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُخْ خَ)
مغز استخوان و هو اخص من المخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
غورۀ خرما میان خلال یا غورۀ آن. بسره یا بلحه. (منتهی الارب). ج، مرخ
لغت نامه دهخدا
(مِ زَخْ خَ)
زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ)
در تداول شیرخوارگان، شیر مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پستان. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- امثال:
ممه را لولو برد، تعبیری تسکین بخش کودکان تازه از شیر گرفته را. و مجازاً یعنی فایده و امر نیک متوقع از بین رفت.
، مجازاً دایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنیزک. همخوابه: به یکی از ممگان اولجایتوسلطان متهم گشت. (دستورالوزراء ص 323)
لغت نامه دهخدا
(سِ خَ)
هیئت گوش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) : انه لحسن السمخه، نیکو نگاهدارنده مسموعات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَف ف / شِف ف)
بیرون آوردن مغز. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ظِ خَ / ظِ مَ خَ)
یکی ظمخ
لغت نامه دهخدا
(ضِ خَ)
زن یا ماده شتر فربه، هر تر که از وی چیزی چکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ خَ / رِ مَ خَ)
غورۀ خرما. ج، رمخ، رمخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ خَ)
واحد صمخ است. رجوع به صمخ شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ خَ)
امراه صمخه، زن نرم و تازه بدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَمْ مَ)
جاروب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مقدمه الادب زمخشری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممخضه
تصویر ممخضه
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند: (ای برادر من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضه کوهانت همه روغن چکیدی و بهیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 193)
فرهنگ لغت هوشیار
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی پستان (بزبان کودکان) پستان. یا ممه را لولو برد. بهنگام از شیر گرفتن کودکان نوک پستان مادر را سیاه کنند و چیزی تلخ مالند چون بچه خواهد بمکد از طعم آن متاذی شود بدو گویند: ممه را لولو برد، فایده و امر نیک متوقع از بین رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمخه
تصویر صمخه
نرم و نازک: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخه
تصویر رمخه
پارسی تازی گشته به روش (قلب) خرما غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مموه
تصویر مموه
((مُ مَ وَّ))
زراندود، آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممخضه
تصویر ممخضه
((مِ خَ ضَ یا ض))
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممه
تصویر ممه
((مَ مَ یا مِ))
پستان، پستانک (به زبان کودکان)، را لولو بردن از میان رفتن وضع یا کیفیت دلخواه یا مورد نظر
فرهنگ فارسی معین