شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
شاه ممخه، گوسپند فربه پر مغز استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فربه سمین. (از اقرب الموارد). بین الممخه و العجفاء (این مثل را در میانۀدو کار زنند). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آب دزدک، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر آن نی رادر آب گذارند و چوب را به جانب خود کشند نی پر از آب می شود و همین که بر آن چوب فشار وارد آورند و آن را دفع کنند آب به قوت خارج می گردد. (ناظم الاطباء)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
چوبی که طفلان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). چوبی که کودکان بدان بازی کنندو چوبی گرد که بدان بازی طث کنند. (ناظم الاطباء)
خبر آمیخته از راست و دروغ. (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242) ، مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده. (دهار). زراندود و ملمع کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مزخرف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قلابی و تقلب کرده شده. (ناظم الاطباء) ، هر چیز مغشوش و ناراست. (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون)
خبر آمیخته از راست و دروغ. (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242) ، مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده. (دهار). زراندود و ملمع کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مزخرف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قلابی و تقلب کرده شده. (ناظم الاطباء) ، هر چیز مغشوش و ناراست. (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون)
راه نیک پاسپرده چندانکه نرم و سهل شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه طی شدۀ آسان شده. (از اقرب الموارد). راه پاخورده که رفتن بر آن آسان شده است. (از شرح قاموس)
راه نیک پاسپرده چندانکه نرم و سهل شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راه طی شدۀ آسان شده. (از اقرب الموارد). راه پاخورده که رفتن بر آن آسان شده است. (از شرح قاموس)
شیرزنه و آوندی که در آن دوغ زنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ممخض. تلم تلق. ج، مماخض. (از المنجد) : ای برادر! من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضۀ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی. (مرزبان نامه چ تهران ص 193)
شیرزنه و آوندی که در آن دوغ زنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ممخض. تُلُم تُلق. ج، مماخض. (از المنجد) : ای برادر! من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضۀ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی. (مرزبان نامه چ تهران ص 193)
مشک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تلم. شیرزنه. تلق. ممخضه. ج، مماخض. (المنجد)
مشک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تُلُم. شیرزنه. تُلُق. ممخضه. ج، مَماخِض. (المنجد)
در تداول شیرخوارگان، شیر مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پستان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - امثال: ممه را لولو برد، تعبیری تسکین بخش کودکان تازه از شیر گرفته را. و مجازاً یعنی فایده و امر نیک متوقع از بین رفت. ، مجازاً دایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنیزک. همخوابه: به یکی از ممگان اولجایتوسلطان متهم گشت. (دستورالوزراء ص 323)
در تداول شیرخوارگان، شیر مادر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پستان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - امثال: ممه را لولو برد، تعبیری تسکین بخش کودکان تازه از شیر گرفته را. و مجازاً یعنی فایده و امر نیک متوقع از بین رفت. ، مجازاً دایه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، کنیزک. همخوابه: به یکی از ممگان اولجایتوسلطان متهم گشت. (دستورالوزراء ص 323)
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند: (ای برادر من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضه کوهانت همه روغن چکیدی و بهیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 193)
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند: (ای برادر من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضه کوهانت همه روغن چکیدی و بهیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 193)
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
ترکی پستان (بزبان کودکان) پستان. یا ممه را لولو برد. بهنگام از شیر گرفتن کودکان نوک پستان مادر را سیاه کنند و چیزی تلخ مالند چون بچه خواهد بمکد از طعم آن متاذی شود بدو گویند: ممه را لولو برد، فایده و امر نیک متوقع از بین رفت
ترکی پستان (بزبان کودکان) پستان. یا ممه را لولو برد. بهنگام از شیر گرفتن کودکان نوک پستان مادر را سیاه کنند و چیزی تلخ مالند چون بچه خواهد بمکد از طعم آن متاذی شود بدو گویند: ممه را لولو برد، فایده و امر نیک متوقع از بین رفت