جدول جو
جدول جو

معنی مموه

مموه((مُ مَ وَّ))
زراندود، آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن
تصویری از مموه
تصویر مموه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مموه

مموه

مموه
زر اندود تلا پوش، نکره اندود سیم اندوده، هده نما (هده حق) راست نما، دو رو زر اندوده آب زر داده، خوش ظاهر و بد باطن، دروغ راست نما: (ملک گفت: می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ک) (کلیله. مصحح مینوی 383)
فرهنگ لغت هوشیار

مموه

مموه
زراندود یا سیم اندود شده، آنچه ظاهرش خوب و باطنش بد باشد، دروغین
مموه
فرهنگ فارسی عمید

مموه

مموه
آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. (ناظم الاطباء).
- حکیم مموه، حکیمی که سفسطه میکند.
، آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. (ناظم الاطباء) ، تلبیس کننده. (ناظم الاطباء). مردم فریب. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مموه

مموه
خبر آمیخته از راست و دروغ. (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242) ، مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده. (دهار). زراندود و ملمع کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). مزخرف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، قلابی و تقلب کرده شده. (ناظم الاطباء) ، هر چیز مغشوش و ناراست. (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی) ، (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا

میوه

میوه
تخمدان بارور شده و رسیدۀ گل که دانه ها را در بر می گیرد، به ویژه درصورتی که دارای گوشته باشد، بار، بر، ثمر
میوۀ دل: کنایه از فرزند
میوه
فرهنگ فارسی عمید

مروه

مروه
این واژه بدینگونه آمده در یک فرهنگ فارسی و آن را بر گرفته از مروح تازی دانسته این واژه پارسی است و چنان که در آنندراج آمده، مروه خو انده می شود و هم پیوند است با واژه مرو در پارسی پهلوی که به گیاه خوشبو گفته می شود مروه گیاهی است خوشبوی و شاید همان گیاهی که در گویش تهرانی و گویش اراکی، مرزه خوانده می شود. سخت خوشبوی ومعطر کننده، مروه مروت در فارسی مردمی مردانگی
فرهنگ لغت هوشیار

مشوه

مشوه
زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین
فرهنگ لغت هوشیار

مموهه

مموهه
مموهه در فارسی مونث مموه: راست نما مونث مموه یا حکمت مموهه سوفسطیقا سفسطه (ترجمه الفهرست 456)
فرهنگ لغت هوشیار