جدول جو
جدول جو

معنی ممجر - جستجوی لغت در جدول جو

ممجر
(مُ جِ)
زنی که از گرانی بار شکم برخاستن نتواند. (منتهی الارب). ممجره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شده، منتهی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجر
تصویر متجر
مکان تجارت، تجارت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
درخت دار، درخت کاری شده، دارای نقوشی شبیه شاخ و برگ مثلاً شیشۀ مشجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موجر
تصویر موجر
کسی که ملکی را اجاره بدهد، اجاره دهنده، کرایه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجر
تصویر محجر
چیزی که مانند سنگ شده باشد، سنگ شده، ایوانی که نرده داشته باشد، تارمی، نرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معجر
تصویر معجر
پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، روسری، چارقد، باشامه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جِرَ)
ستوری که از بارداری گرفتار رنج باشد. (ناظم الاطباء). ممجر. (آنندراج). رجوع به ممجر شود، سنه ممجره، سالی که در آن بچه در شکم کلان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
آب شور. خمجر، آب که به تلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. خمجر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ جِ)
آب شور. خمجر، آب که بتلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. خمجر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زِ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، زماجر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمجره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
سلاک دهنده (سلاک اجاره) اجاره دهنده کرایه دهنده مقابل مستاجر، جمع موجرین. اجاره دهنده و کرایه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمجر
تصویر خمجر
آب شور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماجر، سلاکی ها سلاکی آن چه به سلاک گرفته شود جمع ماجر مکانهای اجاره یی: همچنانست که مارا مباح کرده اند از منا کح و ماجر در حال غیبت امام. آنچه که اجاره شود مکان اجاره یی جمع ماجر
فرهنگ لغت هوشیار
بازرگانی، کالا تجارت بازرگانی، مال التجاره کالا: شد دربار محمد غازی در دوره احمدی یکی متجر. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
رود بار سخت درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده شونده کشیده کشیده شونده کشیده، منتهی شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممجد
تصویر ممجد
ارجیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطر
تصویر ممطر
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجر
تصویر معجر
چارقد، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضجر
تصویر مضجر
آزرده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مأجر
تصویر مأجر
((مَ جَ))
آن چه که اجاره شود، مکان اجاره ای، جمع مآجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
((مِ مَ))
منقل، آتش دان، عودسوز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجر
تصویر محجر
((مُ هَ جَّ))
سخت گردیده مانند سنگ، سنگ چین شده، با سنگ برآورده، خرمن ماه، هاله. در فارسی، محجور، ممنوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مِ جَ))
چارقد، روسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معجر
تصویر معجر
((مُ عَ جَّ))
آن که عمامه بر سر نهد، یکی از اشکال خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
((مُ شَ جَّ))
درختکاری شده، درخت دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجر
تصویر منجر
((مُ جَ رّ))
کشیده شده، کشیده شده به جایی یا سویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجر
تصویر موجر
((مُ جِ))
اجاره دهنده، کرایه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجر
تصویر متجر
((مَ جَ))
تجارت، بازرگانی، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجر
تصویر منجر
کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره