شیر توانای غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره. (از اقرب الموارد) ، قوی گشته. (ناظم الاطباء). قوی گردنده. (آنندراج) ، شاهق. بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بازداشته. (ناظم الاطباء). بازایستنده. (آنندراج). آنکه از امری بازایستد. امتناع کننده. سرپیچنده. که امتناع کند. که سر باز زند. آبی. سرکش. مستنکف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دشوار و متعذر. (از اقرب الموارد) ، محال. ناممکن و نایاب. (از ناظم الاطباء). نابودنی. ناشدنی. که نتواند بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست دارند. (تاریخ بیهقی ص 68). گر بگویم قیمت آن ممتنع هم بسوزم هم بسوزد مستمع. مولوی. مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ایشان ممتنع گردد. (گلستان). مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان). - سهل و ممتنع، شعری که از فرط شیوایی و بلاغت آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت. و رجوع به سهل و ممتنع ذیل سهل شود. - ممتنعالحصول، دست نایافتنی. محال و ناممکن. (ناظم الاطباء). - ممتنعالعلاج، چاره ناپذیر. بی علاج. (از ناظم الاطباء). - ممتنعالوصول، نایاب و چیزی که رسیدن به آن محال بود. (ناظم الاطباء). نارسیدنی. ، در رأیهای پارلمانی و جز آن، کسی که از دادن رای موافق یا مخالف امتناع دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطق، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد. هرگاه ضرورت عدم بواسطۀ غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود. (دستور العلماء، از فرهنگ علوم عقلی). اما ضروری الوجود و یسمی الواجب، او ضروری العدم و یسمی الممتنع. (حکمه الاشراق ص 27). - ممتنعالوجود، آن است که عدمش ضروری باشد، مقابل ممکن الوجود و واجب الوجود، مانند شریک باری تعالی و تقدس. - ممتنع بالذات، آنچه به ذات عدم او ضرور باشد. آنچه ذات او مقتضی عدم است. (از تعریفات جرجانی). - ممتنع بالغیر، آنچه ضرورت عدم او بواسطۀ غیر باشد. (از دستورالعلماء). ، (اصطلاح نحو) نزد نحویان، غیرمنصرف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیب های غیر شود، (اصطلاح بلاغت) نزد بلغا، آن است که ربط چند مصراع طاق چنان کنند که به جهت اتمام آن مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود. مثاله شعر: دست و دل معشوقه و دست و دل من آب و گل محبوبه و آب و گل من این هست مرا تنگ و مر او راست فراخ. که ابدالدهر چهارم مصراع گفتن ممکن نیست. نه از روی تنگی قافیه و دشواری، بلکه از جهت ارتباط نظم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
شیر توانای غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره. (از اقرب الموارد) ، قوی گشته. (ناظم الاطباء). قوی گردنده. (آنندراج) ، شاهق. بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بازداشته. (ناظم الاطباء). بازایستنده. (آنندراج). آنکه از امری بازایستد. امتناع کننده. سرپیچنده. که امتناع کند. که سر باز زند. آبی. سرکش. مستنکف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دشوار و متعذر. (از اقرب الموارد) ، محال. ناممکن و نایاب. (از ناظم الاطباء). نابودنی. ناشدنی. که نتواند بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست دارند. (تاریخ بیهقی ص 68). گر بگویم قیمت آن ممتنع هم بسوزم هم بسوزد مستمع. مولوی. مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ایشان ممتنع گردد. (گلستان). مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان). - سهل و ممتنع، شعری که از فرط شیوایی و بلاغت آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت. و رجوع به سهل و ممتنع ذیل سهل شود. - ممتنعالحصول، دست نایافتنی. محال و ناممکن. (ناظم الاطباء). - ممتنعالعلاج، چاره ناپذیر. بی علاج. (از ناظم الاطباء). - ممتنعالوصول، نایاب و چیزی که رسیدن به آن محال بود. (ناظم الاطباء). نارسیدنی. ، در رأیهای پارلمانی و جز آن، کسی که از دادن رای موافق یا مخالف امتناع دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطق، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد. هرگاه ضرورت عدم بواسطۀ غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود. (دستور العلماء، از فرهنگ علوم عقلی). اما ضروری الوجود و یسمی الواجب، او ضروری العدم و یسمی الممتنع. (حکمه الاشراق ص 27). - ممتنعالوجود، آن است که عدمش ضروری باشد، مقابل ممکن الوجود و واجب الوجود، مانند شریک باری تعالی و تقدس. - ممتنع بالذات، آنچه به ذات عدم او ضرور باشد. آنچه ذات او مقتضی عدم است. (از تعریفات جرجانی). - ممتنع بالغیر، آنچه ضرورت عدم او بواسطۀ غیر باشد. (از دستورالعلماء). ، (اصطلاح نحو) نزد نحویان، غیرمنصرف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیب های غیر شود، (اصطلاح بلاغت) نزد بلغا، آن است که ربط چند مصراع طاق چنان کنند که به جهت اتمام آن مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود. مثاله شعر: دست و دل معشوقه و دست و دل من آب و گل محبوبه و آب و گل من این هست مرا تنگ و مر او راست فراخ. که ابدالدهر چهارم مصراع گفتن ممکن نیست. نه از روی تنگی قافیه و دشواری، بلکه از جهت ارتباط نظم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
برخورداری یافته. برخوردار: صاحب عباد وقت باد ممتع در او صف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد. سوزنی. ممتع دارش از بخت و جوانی ز هر چیزش فزون ده زندگانی. نظامی. خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد. سعدی (گلستان). و از دنیا ممتع و مرفه گردانیدند. (تاریخ قم ص 216)
برخورداری یافته. برخوردار: صاحب عباد وقت باد ممتع در او صف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد. سوزنی. ممتع دارش از بخت و جوانی ز هر چیزش فزون ده زندگانی. نظامی. خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد. سعدی (گلستان). و از دنیا ممتع و مرفه گردانیدند. (تاریخ قم ص 216)
نعت فاعلی از تمتیع. آنکه منتفع می گرداند. (ناظم الاطباء). بهره دهنده. برخورداری دهنده: بوالقسم خلیک که ندیم امیریوسف بود، مردی ممتع و بکار آمده هم خدمت کسی نکرد. (تاریخ بیهقی ص 255) ، آنکه تمتع می برد. (ناظم الاطباء). بهره یابنده. برخوردار. برخورداری یابنده: سلطان سنجر... ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد. (سجلوقنامۀ ظهیری ص 44). رجوع به ممتّع و تمتیع شود
نعت فاعلی از تمتیع. آنکه منتفع می گرداند. (ناظم الاطباء). بهره دهنده. برخورداری دهنده: بوالقسم خلیک که ندیم امیریوسف بود، مردی ممتع و بکار آمده هم خدمت کسی نکرد. (تاریخ بیهقی ص 255) ، آنکه تمتع می برد. (ناظم الاطباء). بهره یابنده. برخوردار. برخورداری یابنده: سلطان سنجر... ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد. (سجلوقنامۀ ظهیری ص 44). رجوع به مُمَتَّع و تمتیع شود
همه شیر پستان دوشنده. (آنندراج). آنکه همه شیر پستان را می دوشد. (ناظم الاطباء) ، شمشیربرکشنده. (آنندراج). آنکه بزودی شمشیر از نیام برمی کشد، آنکه می گیرد چیزی را و آنکه می رباید. (ناظم الاطباء). رباینده. و رجوع به امتشاع شود
همه شیر پستان دوشنده. (آنندراج). آنکه همه شیر پستان را می دوشد. (ناظم الاطباء) ، شمشیربرکشنده. (آنندراج). آنکه بزودی شمشیر از نیام برمی کشد، آنکه می گیرد چیزی را و آنکه می رباید. (ناظم الاطباء). رباینده. و رجوع به امتشاع شود
دهش گیرنده. (از منتهی الارب). آنکه انعام و عطیه می گیرد، آنکه فایده می برد، آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء). روزی دهنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتناح شود
دهش گیرنده. (از منتهی الارب). آنکه انعام و عطیه می گیرد، آنکه فایده می برد، آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء). روزی دهنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتناح شود
آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (شعر یا نثر) که در ظاهر آسان نماید، ولی نظیر آن گفتن مشکل باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (شعر یا نثر) که در ظاهر آسان نماید، ولی نظیر آن گفتن مشکل باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)
ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)