جدول جو
جدول جو

معنی ممتنع - جستجوی لغت در جدول جو

ممتنع
امتناع کننده، کسی که از امری یا کاری باز ایستد و سرپیچی کند، محال، غیرممکن
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
فرهنگ فارسی عمید
ممتنع
(مُ تَ نِ)
شیر توانای غالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیر نیرومندچیره. (از اقرب الموارد) ، قوی گشته. (ناظم الاطباء). قوی گردنده. (آنندراج) ، شاهق. بلند. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، بازداشته. (ناظم الاطباء). بازایستنده. (آنندراج). آنکه از امری بازایستد. امتناع کننده. سرپیچنده. که امتناع کند. که سر باز زند. آبی. سرکش. مستنکف. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دشوار و متعذر. (از اقرب الموارد) ، محال. ناممکن و نایاب. (از ناظم الاطباء). نابودنی. ناشدنی. که نتواند بود. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بیشتر مردم عامه آنند که باطل و ممتنع را دوست دارند. (تاریخ بیهقی ص 68).
گر بگویم قیمت آن ممتنع
هم بسوزم هم بسوزد مستمع.
مولوی.
مصلحتی فوت شود که تدارک آن ممتنع بود. (گلستان). که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ایشان ممتنع گردد. (گلستان). مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان).
- سهل و ممتنع، شعری که از فرط شیوایی و بلاغت آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت. و رجوع به سهل و ممتنع ذیل سهل شود.
- ممتنعالحصول، دست نایافتنی. محال و ناممکن. (ناظم الاطباء).
- ممتنعالعلاج، چاره ناپذیر. بی علاج. (از ناظم الاطباء).
- ممتنعالوصول، نایاب و چیزی که رسیدن به آن محال بود. (ناظم الاطباء). نارسیدنی.
، در رأیهای پارلمانی و جز آن، کسی که از دادن رای موافق یا مخالف امتناع دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح منطق) در اصطلاح منطق، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد. هرگاه ضرورت عدم بواسطۀ غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود. (دستور العلماء، از فرهنگ علوم عقلی). اما ضروری الوجود و یسمی الواجب، او ضروری العدم و یسمی الممتنع. (حکمه الاشراق ص 27).
- ممتنعالوجود، آن است که عدمش ضروری باشد، مقابل ممکن الوجود و واجب الوجود، مانند شریک باری تعالی و تقدس.
- ممتنع بالذات، آنچه به ذات عدم او ضرور باشد. آنچه ذات او مقتضی عدم است. (از تعریفات جرجانی).
- ممتنع بالغیر، آنچه ضرورت عدم او بواسطۀ غیر باشد. (از دستورالعلماء).
، (اصطلاح نحو) نزد نحویان، غیرمنصرف را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترکیب های غیر شود، (اصطلاح بلاغت) نزد بلغا، آن است که ربط چند مصراع طاق چنان کنند که به جهت اتمام آن مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود. مثاله شعر:
دست و دل معشوقه و دست و دل من
آب و گل محبوبه و آب و گل من
این هست مرا تنگ و مر او راست فراخ.
که ابدالدهر چهارم مصراع گفتن ممکن نیست. نه از روی تنگی قافیه و دشواری، بلکه از جهت ارتباط نظم. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
ممتنع
اشایند زاور (ممتنع در برابر ممکن)، سر پیچنده سر باز زننده آنکه از امری باز ایستد امتناع کننده سر پیچنده، مفهومی است که عدم آن در خارج ضروری باشد، هر گاه ضرورت عدم بواسطه غیر باشد ممتنع بالغیر خواهد بود و اگر بالذات عدم او ضروری باشد ممتنع بالذات خواهد بود (دستور ج 3 ص: 333 فرع. سج)
فرهنگ لغت هوشیار
ممتنع
امتناع کننده، سرپیچی کننده، ناممکن، محال
تصویری از ممتنع
تصویر ممتنع
فرهنگ فارسی معین
ممتنع
محال، ناشدنی، ناممکن، امتناع کننده، خودداری کننده
متضاد: ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهل ممتنع
تصویر سهل ممتنع
در علوم ادبی، نثر خوب که شنیدنش آسان و گفتنش دشوار باشد، شعر خالی از تصنع که گفتن نظیر آن سخت باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتنع الوجود
تصویر ممتنع الوجود
آنکه عدمش ضروری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
آنکه بهره می دهد، آنکه فایده می رساند، آنکه تمتع می برد، بهره ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَ)
نعت مفعولی از امتناح. (از منتهی الارب). توانگر و مالدار شده از جانب خدا. (ناظم الاطباء). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
جمع واژۀ ممتنعه. محالات و چیزهای محال و غیرممکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَتْ تَ)
برخورداری یافته. برخوردار:
صاحب عباد وقت باد ممتع در او
صف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد.
سوزنی.
ممتع دارش از بخت و جوانی
ز هر چیزش فزون ده زندگانی.
نظامی.
خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد.
سعدی (گلستان).
و از دنیا ممتع و مرفه گردانیدند. (تاریخ قم ص 216)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَتْ تِ)
نعت فاعلی از تمتیع. آنکه منتفع می گرداند. (ناظم الاطباء). بهره دهنده. برخورداری دهنده: بوالقسم خلیک که ندیم امیریوسف بود، مردی ممتع و بکار آمده هم خدمت کسی نکرد. (تاریخ بیهقی ص 255) ، آنکه تمتع می برد. (ناظم الاطباء). بهره یابنده. برخوردار. برخورداری یابنده: سلطان سنجر... ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد. (سجلوقنامۀ ظهیری ص 44). رجوع به ممتّع و تمتیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَن ن)
نعمت دهنده. (از منتهی الارب)، سوددهنده: فیکون (الاّملج) دواءً ممتناً للروح. (ابن البیطار از ابن سینا). رجوع به امتنان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
قناعت کننده. قانع:
گفت مردی زاهدم من منقطع
با گیاه و برگ اینجا مقتنع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
همه شیر پستان دوشنده. (آنندراج). آنکه همه شیر پستان را می دوشد. (ناظم الاطباء) ، شمشیربرکشنده. (آنندراج). آنکه بزودی شمشیر از نیام برمی کشد، آنکه می گیرد چیزی را و آنکه می رباید. (ناظم الاطباء). رباینده. و رجوع به امتشاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
کسی که سفر می کند. (ناظم الاطباء). رونده در زمین. (آنندراج) ، اسب رونده. (ناظم الاطباء). رجوع به امتصاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
تیزرونده. (آنندراج). ناقۀ تیزرونده یا به رفتار عنق (فراخ) رونده. (از منتهی الارب) ، ازگردن برکشنده پوست گوسپند را. (آنندراج) ، ربایندۀ چیزی. (آنندراج). رجوع به امتلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
همه شیر پستان مکنده. (از منتهی الارب) ، گونه برگشته. (ناظم الاطباء). گونۀ روی برگشته از ترس یا اندوه. (از منتهی الارب). رجوع به امتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ نِ)
دهش گیرنده. (از منتهی الارب). آنکه انعام و عطیه می گیرد، آنکه فایده می برد، آنکه مال و نعمت می دهد. (ناظم الاطباء). روزی دهنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتناح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
بازدارنده و مقاومت کننده. منعکننده. منوع، مزاحم و سرکش. گردنکش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ عَ)
مؤنث ممتنع. ج، ممتنعات. و رجوع به ممتنع شود
لغت نامه دهخدا
(سَلُ مُ تَ نِ)
آن است که ربط کلام و سیاق آسان نماید، اما مانند آن هر کس نتواند گفت بسبب سلاست و جزالت و گنجانیدن معانی بسیار در الفاظ اندک. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 766). قطعه ای (شعر یا نثر) که در ظاهر آسان نماید، ولی نظیر آن گفتن مشکل باشد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نِ)
ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود، غالب و مظفر و فیروز، دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممانع
تصویر ممانع
بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
برخورداری دهنده، آنکه بهره می دهد، آنکه منتفع می گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتشع
تصویر ممتشع
آنکه همه شیر پستان را می دوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنعه
تصویر ممتنعه
مونث ممتنع جمع ممتنعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنعات
تصویر ممتنعات
جمع ممتنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنع الوجود
تصویر ممتنع الوجود
زاور فرتاش آنست که عدمش ضروری باشد مقابل ممکن الوجود واجب الوجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
((مُ مَ تِّ))
آن که بهره می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
((مُ تَ نِ))
قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی معین
پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع
فرهنگ واژه مترادف متضاد