جدول جو
جدول جو

معنی ممتد - جستجوی لغت در جدول جو

ممتد
ادامه دار، امتدادیافته، کشیده، دراز، به طور ادامه دار
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
فرهنگ فارسی عمید
ممتد
(مُ تَدد)
کشیده شده و درازشده. (غیاث اللغات) (آنندراج). باامتداد و غیرمنقطع:
مکیان را عز یکی بد صد شده
تا قیامت عزشان ممتد شده.
مولوی (مثنوی).
، دراز. کشیده. طولانی. طویل
لغت نامه دهخدا
ممتد
کشیده شده و دراز شده
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد
((مُ تَ دّ))
امتداد یافته، کشیده شده
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
فرهنگ فارسی معین
ممتد
دنباله دار، پیوسته
تصویری از ممتد
تصویر ممتد
فرهنگ واژه فارسی سره
ممتد
امتداددار، دراز، طولانی، طویل، کشیده، وسیع، پیوسته، مدام
متضاد: منقطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتد
تصویر معتد
به شمارآمده، شمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممهد
تصویر ممهد
گسترده شده، آماده، هموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتد
تصویر مشتد
شدید، سخت قوی و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آنکه می کشد و امتداد می دهد، طولانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدْ دَ)
تأنیث ممتد. ج، ممتدات. رجوع به ممتد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
گیرنده یا رباینده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به امتداش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
کلوخ گیرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مدر (= کلوخ) گیرد. رجوع به امتدار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
نعت فاعلی از امتداح. ستایش کننده. (آنندراج). ستاینده. (از منتهی الارب). ستایش کننده و ستاینده، زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ. (ناظم الاطباء). زمین یا تهیگاه گشاد و فراخ گردنده. (از منتهی الارب). رجوع به امتداح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممتده
تصویر ممتده
درازنا، مونث ممتد، سوابق ،ممتده، جمع ممتدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتد
تصویر مشتد
پر توان، استوار سخت قوی و استوار شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممجد
تصویر ممجد
ارجیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدد
تصویر ممدد
خر گاه: به ریسمان کشیده تمدید کننده طولانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممرد
تصویر ممرد
ساختمان درخشان و ساده بنای دراز و هموار و ساده
فرهنگ لغت هوشیار
گسترانیده، آماده، پهن کرده شده، نیک گسترده، گسترانیده، آماده کرده مهیا (بدو معنی) : (... چه سزاوارتر کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد) (کلیله. مصحح مینوی. 182)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتد
تصویر ملتد
چاره گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
از حد در گذرنده و سخت ستمکار، جری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
برخورداری دهنده، آنکه بهره می دهد، آنکه منتفع می گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتدح
تصویر ممتدح
ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتد
تصویر معتد
((مُ تَ دّ))
در شمار آینده، معدود شونده، از حد درگذرنده، گمان شده، تخمین زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مُ تَ دّ))
خشم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
((مُ تَ دّ))
برگشته از دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممدد
تصویر ممدد
((مُ مَ دِّ))
تمدید کننده، طولانی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممتع
تصویر ممتع
((مُ مَ تِّ))
آن که بهره می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مَ تِ))
اصل، نسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره