جدول جو
جدول جو

معنی ممانعت - جستجوی لغت در جدول جو

ممانعت
کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
فرهنگ فارسی عمید
ممانعت
(مُ نَ / نِ عَ)
بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ممانعه شود.
- ممانعت کردن، جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری
لغت نامه دهخدا
ممانعت
بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
فرهنگ لغت هوشیار
ممانعت
((مُ نِ عَ))
جلوگیری کردن، بازداشتن
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
فرهنگ فارسی معین
ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
فرهنگ واژه فارسی سره
ممانعت
بازداشتن، جلوگیری، خودداری، دفع، قدغن، منع
متضاد: ترغیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ممانعت
ممنوعیت
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضاجعت
تصویر مضاجعت
با هم خوابیدن، همخوابگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معانات
تصویر معانات
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارعت
تصویر مضارعت
مانند و شبیه یکدیگر شدن، مشابهت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخادعت
تصویر مخادعت
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشایعت
تصویر مشایعت
پیروی کردن، در پی کسی رفتن، بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافر یا مهمان رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسارعت
تصویر مسارعت
شتاب کردن، شتافتن، بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامعت
تصویر مجامعت
جمع شدن باهم، جماع کردن، هم بستر شدن با زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوعت
تصویر مطاوعت
اطاعت کردن، فرمان برداری، موافقت کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متابعت
تصویر متابعت
پیروی، از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافعت
تصویر مدافعت
یکدیگر را راندن و دور کردن، از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن، سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانات
تصویر امانات
امانت، امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ)
بازدارنده و مقاومت کننده. منعکننده. منوع، مزاحم و سرکش. گردنکش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ /صِ عَ)
مماصعه. با هم کشش و پیکار و خصومت کردن. (از منتهی الارب) ، جدال. پیکار: اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). ازهر دو جانب در ممانعت و مماصعت و محاربت و مضاربت هر آنچه در حیز قدرت و امکان بود مبذول داشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 28). رجوع به مماصعه شود
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبایعت
تصویر مبایعت
بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانات
تصویر امانات
جمع امانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانع
تصویر ممانع
بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعه
تصویر ممانعه
ممانعت در فارسی: ارواکی باز داشتن پیشگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصانعت
تصویر مصانعت
نیک فرا گرفتن، خوش رفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاندت
تصویر معاندت
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره