- ممانعت
- بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
معنی ممانعت - جستجوی لغت در جدول جو
- ممانعت
- کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
- ممانعت
- بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
- ممانعت ((مُ نِ عَ))
- جلوگیری کردن، بازداشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیک فرا گرفتن، خوش رفتاری
ممانعت در فارسی: ارواکی باز داشتن پیشگیری
بازدارنده
پشتکار
دشمنی
بازگشت
جمع امانت
مزاح کردن، شوخی کردن
دوری گزیدن، دوری کردن
با هم خوابیدن، همخوابگی
بالیدن، نازیدن، مخالطت کردن
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
اخلاص ورزیدن، دوستی و یگانگی
یکدیگر را فریب دادن، خدعه کردن
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
مانند و شبیه یکدیگر شدن، مشابهت
با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
دوستی داشتن بی اخلاص، دوستی بی اخلاص
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
با هم ستیزه کردن، عناد کردن، دوری جستن
پیروی کردن، در پی کسی رفتن، بدرقه کردن، مسافتی دنبال مسافر یا مهمان رفتن
با هم نان ونمک خوردن، به هم اعتماد کردن
شتاب کردن، شتافتن، بر یکدیگر پیشی گرفتن
سختی کشیدن، رنج دیدن، کشمکش داشتن، رنجاندن
جمع شدن باهم، جماع کردن، هم بستر شدن با زن
اطاعت کردن، فرمان برداری، موافقت کردن در امری
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
پیروی، از پی کسی رفتن، دنبال کسی روان شدن، متابعت
تشویق کردن در بیع و کم کردن بها، چانه زدن در معامله
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن