بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ممانعه شود. - ممانعت کردن، جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری
بازداشتگی و منع و نهی و تعرض و مزاحمت و اعتراض و دفع. (ناظم الاطباء). بازداشتن کسی از چیزی. جلوگیری. بازداشت. منع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : محسن بن طاق که امیر غز بود راه او بگرفت و به ممانعت او برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی). منتصر به اسفراین افتاد و مردم اسفراین از خوف فتنه به ممانعت او برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ممانعه شود. - ممانعت کردن، جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری
امانت، امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
امانت، امین بودن، مقابلِ خیانت، راستی و درستکاری، جمعِ امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
مماصعه. با هم کشش و پیکار و خصومت کردن. (از منتهی الارب) ، جدال. پیکار: اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). ازهر دو جانب در ممانعت و مماصعت و محاربت و مضاربت هر آنچه در حیز قدرت و امکان بود مبذول داشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 28). رجوع به مماصعه شود
مماصعه. با هم کشش و پیکار و خصومت کردن. (از منتهی الارب) ، جدال. پیکار: اصحاب شمس المعالی دل بر مقارعت و مماصعت قوم قرار دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265). ازهر دو جانب در ممانعت و مماصعت و محاربت و مضاربت هر آنچه در حیز قدرت و امکان بود مبذول داشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 28). رجوع به مماصعه شود
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود