شیرزنه و آوندی که در آن دوغ زنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ممخض. تلم تلق. ج، مماخض. (از المنجد) : ای برادر! من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضۀ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی. (مرزبان نامه چ تهران ص 193)
شیرزنه و آوندی که در آن دوغ زنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ممخض. تُلُم تُلق. ج، مماخض. (از المنجد) : ای برادر! من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضۀ کوهانت همه روغن چکیدی و به هیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی. (مرزبان نامه چ تهران ص 193)
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند: (ای برادر من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضه کوهانت همه روغن چکیدی و بهیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 193)
مشک، آوندی که در آن دوغ زنند: (ای برادر من ترا از فربهی کوه پیکری دیدم که از ممخضه کوهانت همه روغن چکیدی و بهیچ روغن اندرون ادیم جلد تو محتاج نبودی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 193)
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)