جدول جو
جدول جو

معنی مماحله - جستجوی لغت در جدول جو

مماحله
(مُ حَ / حِ لَ / لِ)
مماحله. محال. رجوع به مماحله شود
لغت نامه دهخدا
مماحله
(عَ)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
لغت نامه دهخدا
مماحله
زور آزمایی، دشمنی، همفریبی، نابود کردن، پایان نگری
تصویری از مماحله
تصویر مماحله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
با کسی چیزی بدل کردن، چیزی عوض چیز دیگر گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مانند شدن، مثل هم شدن، کسی یا چیزی را به دیگری مانند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
کاری را به تاخیر انداختن، امروزوفردا کردن، درنگ و تاخیر در کار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ لَ)
پوست برۀ شیرخواره که در آن شیر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرفی از پوست از بهر شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ لَ)
ارض ممحله، زمین خشک سال رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی آب وعلف. (از شرح قاموس). ارض ممحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
مماله: بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هرچند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند. (المعجم چ دانشگاه ص 234). رجوع به ممال و مماله شود
تأنیث ممال. اماله شده، چنانکه مدید و اعتمید ممالۀ مداد و اعتماد است. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ممال و اماله شود
لغت نامه دهخدا
(طُ قَ)
برچفسیدن و لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
مماثلت. مماثله. مانند و مشابه گردیدن. (از ناظم الاطباء). مانند شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با کسی یا چیزی مانیدن. (دهار). مانند یکدیگر شدن. (از منتهی الارب). تماثل. مشابهت. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، تشبیه کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
درنگی نمودن در ادای وام و تأخیر کردن. (از ناظم الاطباء). محاج. (منتهی الارب). دیر داشتن وام را و تأخیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مماطله. (از اقرب الموارد). این دست آن دست کردن در پرداخت وام
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
دوستی خالص کردن. (از اقرب الموارد). محض. امتحاض. امحاض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
ستیهیدن و لجاجت کردن. (از ناظم الاطباء). تماحک. (منتهی الارب). با هم ستیهیدن. (آنندراج). لجاجت کردن و دشمنی کردن. مخاصمه و لجاج کردن. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ بَ)
همشیرگی و همسفرگی کردن و بر یکدیگر اعتماد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). با هم خوردن. با هم نان و نمک خوردن. ملاح. (از اقرب الموارد). مؤاکله. رضاع. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَرْوْ)
بر همدیگر غارت آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با یکدیگر فراچسبیدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی). فاچسبیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صُ بُوو)
مساحله. به کرانۀ دریا شدن. (منتهی الارب). بر کنارۀ دریا رفتن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). فرزندان خود را به ساحل آوردن قوم: ساحل القوم بأولادهم، آنها را به ساحل آوردند، منازعه کردن و ناسزا گفتن یکدیگر را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ رَ)
فریب دادن و ظلم کردن و نقصان نمودن در حق کسی. (از منتهی الارب). مراوغه. مخادعه. مماکسه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، پوشیدن شخص چیزی را که میداند و ظاهر کردن غیر آن را. (از منتهی الارب). پنهان کردن و پوشاندن مطلبی را که می دانند و به خلاف آن سخن گفتن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بر زمین زدن کسی را در کشتی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
یاری دادن کسی رابه کوچ. (از منتهی الارب). معاونت کردن کسی را در رحلت و مسافرتش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). کسی را در بار برگرفتن یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ لَ)
مؤنث متماحل. خانه های دور از خانه ها. یقال دار متماحله، ای متباعده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، فلاه متماحله، دشت بی کران. بیابان بعید الاطراف. (از اقرب الموارد). رجوع به متماحل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نبرد کردن با هم به رفتن در وحل که گل تنک باشد. (از ناظم الاطباء). نبرد کردن با هم به رفتن در گل تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی نبرد کردن در وحل. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)
فرهنگ لغت هوشیار
مماطله و مماطلت در فارسی: درنگ کردن، دیر کاری دول (گویش تهرانی) تاخیر کردن در کاری یا در حق کسی معطل کردن در انتظار نگه داشتن، تاخیر درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحکه
تصویر مماحکه
ستیهیدن کینه شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالحه
تصویر ممالحه
ممالحت در فارسی: همخوانگی نمک خوردن با هم، همشیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماثله
تصویر مماثله
مماثله و مماثلت در فارسی: مانندگی مانند شدن، مانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماله
تصویر مماله
مماله در فارسی گراییده، خمیده، مونث ممال: (... بخلاف لفظ کتاب و حساب و عتاب و امثال آن که هر چند در استعمال پارسی این کلمات البته مماله در لفظ آرند) (المعجم. مد. چا. 234: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماطله
تصویر مماطله
((مُ طَ لِ یا لَ))
معطل کردن، در انتظار نگه داشتن، تاخیر، درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبادله
تصویر مبادله
داد و ستد، هم گهولی، گهولش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره
اهمال، تسویف، درنگ، تاخیر، مسامحه، مماطلت، مماشات، سهل انگاری، دفع الوقت، منع کردن، جلوگیری کردن، دفع الوقت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد