جدول جو
جدول جو

معنی ملهو - جستجوی لغت در جدول جو

ملهو
(مَ هَُ وو)
بازی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اللهو، المراه الملهو بها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهو
تصویر ماهو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزبان مرو در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، نام حاکم سیستان در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، دل سوخته، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، تلقین کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
کسی که امری به او الهام یا تلقین شده، الهام شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب، زینت، آرایش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ها)
لهو. (اقرب الموارد). لهو. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زمان لهو. (از اقرب الموارد) ، بازی گاه. (دهار). جای لهو. (از اقرب الموارد). جای بازی. ملعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، موضع اقامت: هذا ملهی القوم. (از اقرب الموارد) ، جای دیگدان: هذا ملهی الاثافی. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
غافل کننده. (غیاث) (آنندراج) ، در بازی آرنده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به الهاء شود، مقلد و بذله گوی و مسخره و آنکه بازی می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ها)
آلت لهو وبازی. ج، ملاهی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قُوو)
لقوه زده. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتار بیماری لقوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَُ وو)
مرد متکبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ)
کلمه مرکب از ’ما’ و ’هو’ یعنی چه چیز است آن. (ناظم الاطباء). آن چیست. چیست آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سؤال بواسطۀ ماهو از ذات و حقیقت و ماهیت شی ٔ می شود چنانکه گویند ’الانسان ماهو’ و یا ’الحیوان ماهو’ که پاسخ آن ذاتیات است و چنان که در پاسخ سؤال اول باید گفته شود انسان حیوانی است ناطق و در پاسخ سؤال دوم گفته شود حیوان جسمی است نامی، حساس، متحرک بالاراده. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
به معنی زیب و زینت باشد. (برهان) (آنندراج) (منتهی الارب). زیب و زینت و آرایش. (ناظم الاطباء) :
ور ز چپ اندر آیدت آهو
خوب رو را چه حاجت ماهو.
آذری (از فرهنگ رشیدی).
، چوبدست شتربانان را نیز گویند که بدان شتر را برانند. (برهان). صاحب برهان نوشته که چوب دستی ساربانان را نیز گویند و سهوکرده آن باهو است نه ماهو و به معنی عصاست. (انجمن آرا) (آنندراج). بدین معنی مصحف باهو است
لغت نامه دهخدا
نام حاکم سیستان بوده است و او از جانب یزدجرد حکومت کرد و او را ماهویه هم می گفته اند، (برهان)، نام یکی از حکام سیستان بوده که از جانب یزدگرد شهریار، حکومت داشته پس از فرار یزدگرد از لشکر اسلام و رفتن به مرو، ماهویه با خاقان ترکستان سازش کرده جمعی را فرستاده یزدگرد را کشتند، آن را ماهویه نیز گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به ماهوی و ماهویه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
درختی است از دستۀخرمالو جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان، و میوه ای شبیه به خرما دارد و معمولاً دوپایه است و در تمام جنگلهای شمالی ایران وجود دارد. آمبرو. اربا. اربه. خرما. خرمنی. خرمندی. خروندی. انجیرخرما. اندی خرما. اینده خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. خرمای هندی. کهلو. (فرهنگ فارسی معین). خرمای هندوی وحشی است که میوۀ آن چند فندقی است و طعم گس و شیرین دارد و خرما اندوی درشت و شیرین را بر آن پیوند کنند. در ساحل خزر تا ارتفاعات 1100 گز و هم درسواحل آستارا و طوالش و نور دیده می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان سماق است که در بخش چگی شهرستان خرم آباد واقع است و180تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
رجل ملهم، مرد بسیارخوار. (منتهی الارب). مرد پرخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
نام ماهیی که بطور افسانه تصور کرده بودند زمین بر پشت آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ / مُ لَ وِ)
لاف زننده به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
اندوهگین. (مهذب الاسماء) (غیاث). حسرت خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال. (از اقرب الموارد). متحسر. دریغخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملهوف القلب، سوخته دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، ستمدیدۀ مضطردادخواه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مظلوم. (غیاث). ستمدیدۀ فریادخواه. مظلوم مستغیث. (ازاقرب الموارد) : عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گویی... رگ ابریشمین آن رسن با جان ملهوفان پیوندی داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). چون ما به استماع کلام ملهوفان عادت کرده ایم... (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
مرد استواراندام آگنده گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیاه سپیدموی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه مویهای وی سیاه سپید شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغ کرده بر تندی زیر بناگوش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب یا شتری که برتندی بناگوش وی داغ گذاشته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
سپوخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ وَ)
آن گوشت که نیک پخته نبود. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نااستوار: حدیث ملهوج و رأی ملهوج. (از اقرب الموارد). مبتذل (مثل، شعر، کلام) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، حسرت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زیب و زینت و آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
الهام کننده، در دل افکننده از جنس خیر و آن حقتعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از دسته خرما او جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان و میوه ای شبیه به خرمالو دارد و معمولا دو پایه است و در تمام جنگلها شمالی ایران وجود دارد آمبرو اربا اربه خرما خرمنی خرمندی خروندی انجیر خرما اندی خرما اینده خرما اندو خرما فرمنی فرمونی خرمای هندی کهلو
فرهنگ لغت هوشیار
بازی، زمان بازی، بازیگاه، لشتخانه (تماشا خانه) بازیچه سر گرمی سر گرم کننده، خریش لهو، زمان لهو، مکان لهو، جای بازی ملعب، موضع اقامت. آلت لهو و بازی، جمع ملاهی آنکه بازی دهد، مسخره بذله گوی مقلد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هِ))
الهام کننده، تلقین کننده، خدای تعالی، جمع ملهمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهم
تصویر ملهم
((مُ هَ))
الهام شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهی
تصویر ملهی
((مُ))
آن که بازی می دهد، بذله گوی، مقلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
((مَ))
اندوهگین، ستم دیده، مظلوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهو
تصویر ماهو
زینت، آرایش، چوبدست ساربانان
فرهنگ فارسی معین
دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد