ملکه، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
مَلَکه، فِرِشتِه، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایِرِ قُدس، اَمشاسپَند، فِریشتِه، طایِرِ فَلَک، اَمَهراَسپَند، فُروهَندِه
جمع واژۀ ملحقه، تأنیث ملحق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملحق شود، مأخوذ از تازی، مضافات و ضمیمه ها، شهرهایی که از دشمن گرفته و آنها را ضمیمۀ مملکت خود کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، آنچه پس از تمام شدن بر کتاب درافزایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جَمعِ واژۀ ملحقه، تأنیث ملحق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملحق شود، مأخوذ از تازی، مضافات و ضمیمه ها، شهرهایی که از دشمن گرفته و آنها را ضمیمۀ مملکت خود کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، آنچه پس از تمام شدن بر کتاب درافزایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سلّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
مرقاه. نردبان و زینه. (غیاث). پایه. زینه. پلۀ نردبان. درجه. سُلَّم. پله. پلکان. رجوع به مرقاه شود: و اوتاد طالع از درجات هبوط به مرقات صعود ارتفاع گرفت. (سندبادنامه ص 271). و پادشاه جهاندار بر مرقات بخت بیدار مؤید و کامکار نشسته. (جهانگشای جوینی). که در زمین منفذی و بر آسمان مرقاتی میجست. (جهانگشای جوینی) ، کنایه از محل صعود و ترقی: یکی طور و یکی عرفات، یکی قصور و دیگر غرفات...آن میقات موسی و این مرقات عیسی... (ترجمه محاسن اصفهان در توصیف کوهچه و مصلی در اصفهان)
مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. (ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ سر با غیب. (کشف الاسرار ج 3 ص 641). به خدایی که دست قدرت او ناوک مجری قدر فکند... کز ملاقات مردک جاهل بیخ شادی ز جان و دل بکند. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620). رایت میمون او وقت ملاقات خصم بر ظفر آموخته چون علم کاویان. خاقانی. با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصۀ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. (مرزبان نامه ایضاً ص 268). بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (ایضاًص 40). مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... (اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. (تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود. - اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد (گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... (تاریخ غازان ص 62). - ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن: از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد. عظیماپورمولاقیدی (از آنندراج). ، برخورد. تماس: وز ملاقات صبا روی غدیر راست چون آژدۀ سوهان است. انوری. ، تقارن. مقارنت: الا تا به هر قرن یک بار باشد ملاقات نوروز با عید قربان. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 254)
مأخوذ از تازی، دیدن و دیدارو رویارویی و مقابله و دوچارشدگی. (ناظم الاطباء). ملاقاه: این احمد رافع را با عبدالجبارخوجانی دوستی بود بی ممالحتی و ملاقاتی که میان ایشان بوده بود. (قابوسنامه). این خبر اشارت است به ملاقات دل با حق و معارضۀ سر با غیب. (کشف الاسرار ج 3 ص 641). به خدایی که دست قدرت او ناوک مجری قدر فکند... کز ملاقات مردک جاهل بیخ شادی ز جان و دل بکند. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620). رایت میمون او وقت ملاقات خصم بر ظفر آموخته چون علم کاویان. خاقانی. با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 29). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصۀ مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 212). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. (مرزبان نامه ایضاً ص 268). بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ. مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12). گاهم به ملائکه ملاقات باشد به مقام لا و الا. مولوی (ایضاًص 40). مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... (اخلاق ناصری). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. (تاریخ غازان ص 66). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 326). و رجوع به ملاقاه شود. - اتفاق ملاقات افتادن، یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر: نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 24). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد (گلستان). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... (تاریخ غازان ص 62). - ملاقات کردن، دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن: از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد. عظیماپورمولاقیدی (از آنندراج). ، برخورد. تماس: وز ملاقات صبا روی غدیر راست چون آژدۀ سوهان است. انوری. ، تقارن. مقارنت: الا تا به هر قرن یک بار باشد ملاقات نوروز با عید قربان. وحشی (دیوان چ امیرکبیر ص 254)
جمع مطلقه، یله ها جمع مطلقه (مطلق) : مطلق ها، سازهایی که انگشتان دست چپ نوازنده برای ایجاد اصوات مختلف بر و سیمهای آن گذارده شود مقابل مقیدات، جمع مطلقه
جمع مطلقه، یله ها جمع مطلقه (مطلق) : مطلق ها، سازهایی که انگشتان دست چپ نوازنده برای ایجاد اصوات مختلف بر و سیمهای آن گذارده شود مقابل مقیدات، جمع مطلقه