جدول جو
جدول جو

معنی ملص - جستجوی لغت در جدول جو

ملص
(عُ دُ)
پلیدی انداختن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملص
(مَ لِ)
رشاء ملص، رسن دلو که تابان و لغزان باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). طناب دول که تابان و لغزان باشد و در دست گیر نکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ملیص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملص
(عَ)
نسو شدن چیزی چنانکه در دست بنایستد. (زوزنی). لغزیدن از دست و افتادن. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پشت کردن و گریختن. (از اقرب الموارد) ، شکستن گردن کسی. (از دزی ج 2 ص 612)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخلص
تصویر مخلص
ویژگی دوست پاک و بی ریا، بی آلایش، عبادت کنندۀ بی ریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملا
تصویر ملا
آخوند، کنایه از درس خوانده، باسواد، مکتب دار، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پیوسته، چسبانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز می زند، خلاصۀ کلام، چکیدۀ سخن، محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملخص
تصویر ملخص
به اختصاربیان شده، خلاصه شده، مختصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملل
تصویر ملل
به ستوه آمدن، بیزاری، ملال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملا
تصویر ملا
محل اجتماع گروهی از مردم
ملا اعلی: فرشتگان در عالم بالا، کنایه از عالم ارواح مجرده، عالم بالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملح
تصویر ملح
اصرار و الحاح کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغص
تصویر مغص
درد شکم، پیچش روده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلص
تصویر مخلص
خالص شده، پاکیزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملص
تصویر تملص
رستن، خلاص شدن، تن به کار ندادن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
سیف ملصاب، شمشیر که اکثر در نیام درچسبان و استوار باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ قَ)
زن تنگ و برچسبیده کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). زنی که کس وی تنگ و گوشت دار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برچفسیده شده. (آنندراج). برچسبیده و پیوسته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ لِ)
رخشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). براق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). دمالص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
درچسبنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
رجل املص الرأس، مرد کم موی سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد بی موی سر. (از شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
چسبیده شده. (غیاث) (آنندراج). چسبیده و پیوسته و محکم و استوار. (ناظم الاطباء). چسبانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملصق شدن، چسبیدن. چفسیدن. التصاق. (یادداشت ایضاً).
- ملصق کردن، چسباندن. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ صی ی)
افکنده شده و معیوب. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَصْ صَ / مُ لِصْ صَ)
ارض ملصه، زمینی بسیاردزد. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). زمین دزدناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَصْ صَ)
دزدان و آن اسم جمع است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
رستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رهیدن و تخلص. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ / مُ لَصْ صَ)
پسرخوانده. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه پدر او دانسته نیست. دعی ّ. حمیل. زنیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
چسبیده، پسر خوانده چسباننده چسبانده شده پیوسته. چسباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلص
تصویر خلص
دوست، گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الص
تصویر الص
باریکشانه چسبیده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق کردن
تصویر ملصق کردن
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصوق
تصویر ملصوق
بر چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق
تصویر ملصق
((مَ صَ))
چسبیده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تملص
تصویر تملص
((تُ مَ لُّ))
رهایی یافتن، رستن، لیز خوردن، از دست افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملت
تصویر ملت
توده، مردم
فرهنگ واژه فارسی سره