جدول جو
جدول جو

معنی ملذذ - جستجوی لغت در جدول جو

ملذذ(مُ لَذْ ذِ)
خوشمزه کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملذذ(مُ لَذْ ذَ)
مزه دار و خوشمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
پناهگاه، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، دژ، اورا، دیز، قلاط، دیزه، دز، حصن، کلات، رخّ، پشلنگ، ابناخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلذذ
تصویر تلذذ
لذت بردن، لذت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلذذ
تصویر متلذذ
کسی که از چیزی حظ و لذت می برًد، لذت برنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَذْذَ)
آراسته و پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج). مزین و گویند رجل مقذذ الشعر و مقذوذه، ای مزین. (از اقرب الموارد) ، بریده موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرد سبک پیکر. رجل مقذذ، مرد سبک روح و میانه بالا. (مهذب الاسماء) ، هر چیز هموار و لطیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَ)
انگیخته شده و ترغیب شده و تحریض شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَذْ ذَ)
واحد ملاذّ. (از اقرب الموارد). رجوع به ملاذّ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
دروغگوی که آنچه گوید نکند. (منتهی الارب). دروغگوی. یار دروغگو. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَذذ)
خوش مزه یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). لذت برنده. لذت برده. مزه برده. مزه یاب. لذت دیده. لذت یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتذ شدن، لذت یافتن و تمتع گرفتن. (ناظم الاطباء). خوش شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، مأخوذ از تازی، لذیذ و بالذت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب
پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان.
فرخی.
از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76).
نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ.
مسعودسعد.
هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه).
خدای است در هر عنایی معینم
خدای است در هر بلایی ملاذم.
سنائی.
به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم.
(گلستان).
، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذذ)
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن ملذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جمع واژۀ ملذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا)
از ’م ل ذ’، سخن فروش. (مهذب الاسماء). دروغگوی که گوید و نکند. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، خودرای نادرست دوستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملذّان. (از اقرب الموارد). رجوع به ملذان شود، ذئب ملاذ، گرگ سبک چست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَذْ ذِ)
آن که خوشمزه یابد چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوشمزه و لذیذ و خوش گوار و با لذت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلذذ شود.
- متلذذ شدن، لذت یافتن و خوشی بردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
دروغ گفتن. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیزه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سخت خفته دویدن ستورو تیز دویدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج). بازوها راکشیده سخت دویدن اسب. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مسح کردن بر دست. (منتهی الارب) (آنندراج). دست مالیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تند دویدن. (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن کسی را با سخن خوشایند و مسرت بخش بی آنکه بدان عمل کنند. ملاذه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملذت
تصویر ملذت
شهوت، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملذه
تصویر ملذه
ورن (شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتذ
تصویر ملتذ
خوشمزه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلذذ
تصویر متلذذ
مزه یافته لذت برنده جمع متلذذین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلذذ
تصویر تلذذ
لذت بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
((مَ))
ملجاء، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلذذ
تصویر متلذذ
((مُ تَ لَ ذِّ))
لذت برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلذذ
تصویر تلذذ
((تَ لَ ذُّ))
لذت بردن
فرهنگ فارسی معین
تمتع، حظ، کیف، لذت، لذت بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخوردار، بهره ور، متمتع
متضاد: بی نصیب، محروم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد