آراسته و پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج). مزین و گویند رجل مقذذ الشعر و مقذوذه، ای مزین. (از اقرب الموارد) ، بریده موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرد سبک پیکر. رجل مقذذ، مرد سبک روح و میانه بالا. (مهذب الاسماء) ، هر چیز هموار و لطیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آراسته و پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج). مزین و گویند رجل مقذذ الشعر و مقذوذه، ای مزین. (از اقرب الموارد) ، بریده موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرد سبک پیکر. رجل مقذذ، مرد سبک روح و میانه بالا. (مهذب الاسماء) ، هر چیز هموار و لطیف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان. فرخی. از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). نشاط را همه در مجلس تو باد مقام ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ. مسعودسعد. هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه). خدای است در هر عنایی معینم خدای است در هر بلایی ملاذم. سنائی. به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. (گلستان). ، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’ل و ذ’، اندخسواره. (دهار). پناه. (نصاب). پناه جای. (منتهی الارب). جای پناه. (غیاث) (آنندراج). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. (ناظم الاطباء). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان. فرخی. از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 76). نشاط را همه در مجلس تو باد مقام ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ. مسعودسعد. هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله ودمنه). خدای است در هر عنایی معینم خدای است در هر بلایی ملاذم. سنائی. به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوه گرفته بودند. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم در تو گریزم ار گریزم. (گلستان). ، قلعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن ملذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جمع واژۀ ملذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
از ’ل ذ ذ’، چیزهای لذیذ. (غیاث). شهوات. واحد آن مَلَذّه است. (از اقرب الموارد) : فاحشۀ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 265) ، جَمعِ واژۀ مَلَذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود
آن که خوشمزه یابد چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوشمزه و لذیذ و خوش گوار و با لذت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلذذ شود. - متلذذ شدن، لذت یافتن و خوشی بردن. (ناظم الاطباء)
آن که خوشمزه یابد چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوشمزه و لذیذ و خوش گوار و با لذت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلذذ شود. - متلذذ شدن، لذت یافتن و خوشی بردن. (ناظم الاطباء)
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ