جدول جو
جدول جو

معنی ملتقع - جستجوی لغت در جدول جو

ملتقع(مُ تَ قِ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگشته رنگ و گونه. (ناظم الاطباء). و رجوع به التقاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتقط
تصویر ملتقط
برگزیننده، برچیننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملتقا
تصویر ملتقا
محل جای به هم رسیدن، جای دیدار کردن، تلاقی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَ)
گونه برگردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنگ و گونه برگشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آنکه می کشد شتر را برای مهمان از سفر آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انتقاع شود، خیس شده. که رطوبت به باطن او رسیده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 148). رجوع به انتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
همه شیر پستان مکنده. (از منتهی الارب) ، گونه برگشته. (ناظم الاطباء). گونۀ روی برگشته از ترس یا اندوه. (از منتهی الارب). رجوع به امتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
رنگ برگشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بندکننده و بازدارنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گشن خواباننده ناقه را. (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، تب بازآینده بعد از یک روز. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، بدرگی که شخص را از رسیدن به خیر وشرف بازمیدارد و منع می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اهتقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
جراحت و ریش سوزان به درد سوزش. (آنندراج) (از منتهی الارب). جراحت سوزناک و دردناک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التذاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
لیسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خورندۀ همه آب خنور. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التطاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پی برنده و تتبعکننده دقایق امور و باریک آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
برچیده شده و برداشته شده. (غیاث) (آنندراج).
- طفل ملتقط، طفلی که از سر راه بردارند. کودک سر راهی. لقیط.
، رفو کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
فروخورندۀ لقمه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروبرندۀ لقمه. (ناظم الاطباء). و رجوع به التقام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
برچیننده و بردارنده. (غیاث) (آنندراج). آنکه فراهم می آورد و گرد می کند از همه و آنکه می چیند و از زمین برمی گیرد. (ناظم الاطباء) :
این مزاجت در جهان منبسط
وصف وحدت را کنون شد ملتقط.
مولوی.
، آنکه هجوم می کند بر چیزی بغته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التقاط شود، رفوکننده. (غیاث) (آنندراج) ، آنکه لقطه را بیابد و بردارد. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). و رجوع به لقطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دیدارکننده و همدیگر را دیدارکننده. (آنندراج). آنکه دیدار می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). و رجوع به التقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قا)
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
درخشیده و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان. (ناظم الاطباء).
- ملتمع شدن، تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن.
، درخشیدن. (ناظم الاطباء).
، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه می گیرد و می رباید. و رجوع به التماع شود، آنکه خود را به کناری می کشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به معنی سوزنده. (غیاث). و رجوع به التیاع شود، مجازاً، به معنی مشتاق و حریص. (غیاث) ، گرفتار عشق و دارای اندوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
پرواکننده. التفات نماینده. (آنندراج). متوجه و مشغول. آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). ماارتقع له و به، ما اکترث له و لا بالی به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مأخوذ از ترکی، خمپاره و نارنجک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سر راهی آنچه که در راه و جز آن پیدا شود. یا طفل ملتقط. کودک سر راهی. آنکه چیزی را در راه و جز آن پیدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
دیدار کننده و همدیگر را دیدار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ قا))
محل تلاقی، جای به هم رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملتقی
تصویر ملتقی
((مُ تَ))
دیدار کننده، ملاقات کننده
فرهنگ فارسی معین