پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121). جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتوی است. مولوی. ذکر استثنا و جزم ملتوی گفته شد در ابتدای مثنوی. مولوی. ، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
پیچیده و پیچ درپیچ شونده. (غیاث) (آنندراج). تافته و دوتاه شده و خمیده و کج و پیچیده و پیچ درپیچ. (ناظم الاطباء). به هم پیچیده. در هم پیچیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کوکا ایلکای با لشکرهایی همه پیچ و کین از راههایی که چون عهد بدگوهران تُند و تاب بود و ملتوی. (جهانگشای جوینی ج 3 صص 120- 121). جمله گفتند ای شغالک حال چیست که ترا در سر نشاطی ملتوی است. مولوی. ذکر استثنا و جزم ملتوی گفته شد در ابتدای مثنوی. مولوی. ، برخودپیچیده. (ناظم الاطباء) ، نوعی از حرکت نبض که همچون ریسمان پیچیده محسوس شود. (غیاث) (آنندراج) ، روی گردانیده. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرف) بر لفیف مفروق اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، سست و کاهل در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التواء شود
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
جای به هم رسیدن دو چیز و جای وصل. (غیاث) (آنندراج). جای به هم رسیدن. (ناظم الاطباء). نقطۀ اتصال. خط اتصال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ملتقا شود، جایی که دو نهر به هم داخل می گردند. (ناظم الاطباء) ، جایی که دو دریا به هم می رسند مانند بوغاز اسلامبول که در آنجا دریای سپید و دریای سیاه به هم می رسند. (ناظم الاطباء). مجمعالبحرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
انگور سپید. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از انگور خوب که سپید باشد. (آنندراج) : غراب وار انجیر حلوایی و روباه آسا انگور ملاحی را نیم خوردکنند و بگذارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101). رازقی و ملاحی و خزری بوزری و گلابی و شکری. نظامی. تا دررسد این می تو ای عطار حالی زپی می ملاحی ایم. عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 486). نقل و شکر و می و صراحی مفتون ملاحت ملاحی. محسن تأثیر در صفت اقسام انگورتفت یزد (از آنندراج). ، نوعی از انجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اراک سرخ و سپید و اراک که سپیدی بر سیاهیش باشد. (منتهی الارب). اراک سپید سرخ و اراک سیاه سپید. (ناظم الاطباء). اراکی که در آن سپیدی و سرخی و سپیدی و سیاهی باشد. (از اقرب الموارد)
انگور سپید. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی از انگور سپید دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قسمی از انگور خوب که سپید باشد. (آنندراج) : غراب وار انجیر حلوایی و روباه آسا انگور ملاحی را نیم خوردکنند و بگذارند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101). رازقی و ملاحی و خزری بوزری و گلابی و شکری. نظامی. تا دررسد این می تو ای عطار حالی زپی می ملاحی ایم. عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 486). نقل و شکر و می و صراحی مفتون ملاحت ملاحی. محسن تأثیر در صفت اقسام انگورتفت یزد (از آنندراج). ، نوعی از انجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اراک سرخ و سپید و اراک که سپیدی بر سیاهیش باشد. (منتهی الارب). اراک سپید سرخ و اراک سیاه سپید. (ناظم الاطباء). اراکی که در آن سپیدی و سرخی و سپیدی و سیاهی باشد. (از اقرب الموارد)
جراحت کفشیرگرفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ملتحم شدن جراحت، درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، سخت گردانندۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی، کفشیرگرفته و لحیم شده. (ناظم الاطباء)
جراحت کفشیرگرفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - ملتحم شدن جراحت، درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، سخت گردانندۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی، کفشیرگرفته و لحیم شده. (ناظم الاطباء)
بندکننده و بازدارنده از کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بازمی دارد از کاری. (ناظم الاطباء) ، مضطرگرداننده و مجبورکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندک اندک به مهلت آشامنده آنچه در بیضه و مانند آن باشد، سوزن سوفار بسته، گرگ برکننده چشم گوسفند و اوبارندۀ آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التحاص شود
بندکننده و بازدارنده از کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه بازمی دارد از کاری. (ناظم الاطباء) ، مضطرگرداننده و مجبورکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندک اندک به مهلت آشامنده آنچه در بیضه و مانند آن باشد، سوزن سوفار بسته، گرگ برکننده چشم گوسفند و اوبارندۀ آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التحاص شود
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید
ملاحی در فارسی: انگور ریش بابا، انجیر هلویی ملاحی در فارسی: در تازی نیامده جا شویی ملوانی عمل و شغل ملاح: ملوانی. قسمی انگور نیکوی سفید: (تا در رسد این می تو ای عطار، حالی ز پی می ملاحی ایم) (عطار. چا. تفضلی. 448)، نوعی از انجیر، اراک سفید سرخ یا سیاه سفید