جدول جو
جدول جو

معنی ملتحم

ملتحم((مُ تَ حِ))
لحیم شده، به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
تصویری از ملتحم
تصویر ملتحم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ملتحم

ملتحم

ملتحم
لحیم شده، چسبیده به هم پیوسته، زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته
فرهنگ لغت هوشیار

ملتحم

ملتحم
جراحت کفشیرگرفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ملتحم شدن جراحت، درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، سخت گردانندۀ جنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مأخوذ از تازی، کفشیرگرفته و لحیم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

ملتحد

ملتحد
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
ملتحد
فرهنگ فارسی عمید

ملتحمه

ملتحمه
غشای نازک و شفافی که دنبالۀ بخش زیرپوستی پلک چشم است، لایه داخلی پلک چشم
ملتحمه
فرهنگ فارسی عمید