سازواری. (غیاث). مأخوذ از تازی، موافقت و سازواری. (ناظم الاطباء). ملائمه. و رجوع به ملائمه شود، مجازاً به معنی نرمی. (غیاث). خوشی و خوبی و نرمی. - باملایمت، بانرمی و باآهستگی و با درنگ و آرام. ، مدارا ونزاکت و لطافت و زیبایی و شیرین کاری و ملاطفت و مروت و خوش رویی. - ملایمت کردن، انسانیت و مردمی کردن و مهربانی نمودن و شیرین زبانی و نرمی کردن. ، دست آموزی و فرمان برداری و آرامی. (ناظم الاطباء) ، دو چیز را فراهم آوردن. (غیاث)
سازواری. (غیاث). مأخوذ از تازی، موافقت و سازواری. (ناظم الاطباء). ملائمه. و رجوع به ملائمه شود، مجازاً به معنی نرمی. (غیاث). خوشی و خوبی و نرمی. - باملایمت، بانرمی و باآهستگی و با درنگ و آرام. ، مدارا ونزاکت و لطافت و زیبایی و شیرین کاری و ملاطفت و مروت و خوش رویی. - ملایمت کردن، انسانیت و مردمی کردن و مهربانی نمودن و شیرین زبانی و نرمی کردن. ، دست آموزی و فرمان برداری و آرامی. (ناظم الاطباء) ، دو چیز را فراهم آوردن. (غیاث)
موافقت مناسبت سازگاری، نرمی. توضیح دراصل ملاعمت بهمزه است و برای تبدیل همزه بیاء سبب و مجوزی نیست (دکترخیام پور نداب ص 100) چون مصدر مفاعله در تداول فارسی بکسر عین الفعل تلفظ میشود همزه مکسور را بدل بیاء کرده اند. سازواری، موافقت، مجازاً بمعنی نرمی
موافقت مناسبت سازگاری، نرمی. توضیح دراصل ملاعمت بهمزه است و برای تبدیل همزه بیاء سبب و مجوزی نیست (دکترخیام پور نداب ص 100) چون مصدر مفاعله در تداول فارسی بکسر عین الفعل تلفظ میشود همزه مکسور را بدل بیاء کرده اند. سازواری، موافقت، مجازاً بمعنی نرمی
ملاینه. نرمی کردن. نرمی. خوش رفتاری. مدارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). و رجوع به ملاینه شود
ملاینه. نرمی کردن. نرمی. خوش رفتاری. مدارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دستور در لباس ملاینت و مخادعت سخن آغاز کرد و گفت... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 18). و رجوع به ملاینه شود
پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد، جدا نشدن، مواظبت و پیوسته بودن درکار و ثبات قدم و پابرجایی
پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد، جدا نشدن، مواظبت و پیوسته بودن درکار و ثبات قدم و پابرجایی