جدول جو
جدول جو

معنی ملامل - جستجوی لغت در جدول جو

ملامل
(مُ مِ)
حمار ملامل، خر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ملامل
از توابع ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملال
تصویر ملال
به ستوه آمدن، بیزاری، دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معامل
تصویر معامل
معامله کننده، خرید و فروش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متامل
تصویر متامل
کسی که در امری فکر و اندیشه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامل
تصویر محامل
محمل ها، چیزهایی که در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج ها، پالکی ها، کجاوه ها، چیزهایی که محل های اعتماد واقع شود، محل های اعتماد، علت ها، سبب ها، انگیزه ها، جمع واژۀ محمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ململ
تصویر ململ
نوعی پارچۀ نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، نکوهش، سراکوفت، تفشه، بیغاره، پیغاره، سرزنش، طعنه، بیغار، زاغ پا، سرکوفت، تفش، عتیب، تفشل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمل. (منتهی الارب). رجوع به محمل شود، رگهای بن نره و پوست آن: محامل الذکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
عثمان زاده، یکی از ادبا و شعرای عثمانی است وی پسر یکی از اعیان آن زمان بوده و راه دانش را اختیار کرده و علوم رسمی را در مدارس علمی تحصیل کرد و بسال 1129 هجری قمری در حلب و بسنه 1135 در مصر بمولویت نایل گردید و پس از یک سال معزول و سپس مرحوم شد کتابی مفید موسوم به ’حدیقه الوزراء’ دارد و شرحی بر ’اربعین حدیث’ نگاشته دیوانی مرتب هم دارد. چهار ذیل متعاقب از طرف چهار تن از فضلا بحدیقه الوزراء نوشته شده: 1- گل زیبا، تألیف رئیس الکتاب دلاور زاده عمر افندی. 2- ورد مطرّا تألیف احمد جاویدبک. 3- برگ سبز، تألیف عبدالفتاح شفقت افندی بغدادی. 4- ورد الحدائق، تألیف احمد رفعت افندی مستوفی رسومات. که تراجم احوال وزراء عظام تا اوائل سلطنت سطان عبدالعزیزخان را حاوی میباشند و حدیقه الوزراء با سه ذیل اول از کتب مذکور بسال 1271 هجری قمری در مطبعۀ جریدۀ حوادث طبع و نشر گردید ذیل چهارم هم با چاپ سنگی منتشر شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
معامله کننده... و به معنی خرید و فروخت کننده. (غیاث) (آنندراج). معامله کننده و خرید و فروخت نماینده. (ناظم الاطباء). سوداگر. آنکه داد وستد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تو فارغ از آنکه بیدلی هست
و اندوه ترا معاملی هست.
نظامی.
قلب اندودۀ حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود.
حافظ.
، در اسکندرنامه کنایه از مشتاق و آرزومند چنانکه اکثر شارحین ثقات نوشته اند. (غیاث) (آنندراج). مشتاق و آرزومند، هم کسب و هم صنعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
گرداگرد اندرون دهان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه گرداگرد دهان است. ملاغم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
مشابه. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همانندها. مانندها. رجوع به مشابه شود، جمع واژۀ لمحه، به معنی خوبی و حسن روی که آشکار گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنچه آشکار گردد از خوبیهای چهره و زشتیهای آن. و این کلمه جمع لمحه است از غیر لفظ خودش و گویند: ’فی فلان لمحه من ابیه و ملامح من ابیه’، ای مشابه. (ازاقرب الموارد). چگونگیها در روی، که از حالی از حالات درونی حکایت کند چون آرامش و اندوه و شادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملامح آدمی، محاسن و مساوی او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ ملمس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ملمس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
گرداگرد دهان و لب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ملامظ الانسان، آنچه گرداگرد لبهای اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
رجوع به ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ملمول. (مهذب الاسماء). رجوع به ملمول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 42 هزارگزی جنوب مرزان آباد و 4 هزارگزی باختر شوسۀ چالوس به تهران کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی است. زمستانها برای تعلیف احشام و تأمین زندگانی به پرزنگون میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوک کوهستان در ناحیۀ تنکابن
لغت نامه دهخدا
تصویری از محامل
تصویر محامل
جمع محمل، کجاوه ها زنبیل ها پایسخن ها جمع محمل
فرهنگ لغت هوشیار
درنگ کننده، فرجامنگر فرجام اندیش آنکه در امری تامل کند کسی که در کاری اندیشه کند جمع متاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ململ
تصویر ململ
قسمی پارچه نخی نازک و لطیف که از آن چارقد و جامه تابستانی دوزند: (پیراهنش به چسبیده بود و از زیر ململ نازکی که بتن داشت موهای زبر پر پشت سیاهش شناور تو عرق تنش بود) (تنگسیر. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملال
تصویر ملال
اندوه تنگدلی فرم نا آرامی بستوه آمدن، بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
آوینش سرزنش پوزش پذیر، ناکس زفت زره پوش سرزنش کردن، سرزنش. ملامت شده ملوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سرزنش کردن، سرزنش نکوهش: (عقوبت زلت عتاب باشد عقوبت تقصیر ملامت) (مرزبان نامه. تهران. چا. 117: 1) سرزنش و نکوهش، سرکوفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معامل
تصویر معامل
معامله کننده و بمعنی خرید و فروش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ململ
تصویر ململ
((مَ مَ))
نوعی پارچه نخی سفید و نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامل
تصویر محامل
((مَ مِ))
جمع محمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معامل
تصویر معامل
((مُ مِ))
معامله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
((مَ مَ))
سرزنش کردن، نکوهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملامت
تصویر ملامت
سرزنش، سرکوفت
فرهنگ واژه فارسی سره
بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش، سرزنش کردن
متضاد: ستایش، تمجید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام دهکده ای متروکه در کوهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی