جدول جو
جدول جو

معنی ملائکه - جستجوی لغت در جدول جو

ملائکه(مَ ءِ کَ)
سورۀ سی وپنجم از قرآن، مکیه و آن چهل وپنج آیت است، پس از ’سبا’ و پیش از ’یس’. سورۀ فاطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ملائکه(مَ ءِ کَ)
جمع واژۀ ملک. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ملک و به صورت ملئکه نیز نویسند. (از اقرب الموارد) : قل لو کان فی الارض ملائکه یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا. (قرآن 95/17). الحمد للّه فاطر السموات و الارض جاعل الملائکه رسلاً اولی اجنحه مثنی و ثلاث و رباع. (قرآن 1/35). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
ملائکه(مَ ءِ کَ / کِ)
مأخوذ از تازی، فرشتگان. (ناظم الاطباء). فرشتگان. جمع ملک است. در اصل ملائک بود تاء به جهت تأکید معنی جمع زیاده کرده اند چنانکه ملاحده جمع ملحد و صیاقله جمع صیقل. (غیاث) (آنندراج). ملائکه: چنانکه ابلیس را خلق بپسندیدند و ملائکه وی را نپسندیدند. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). اعلاعلیین وی آن است که به درجۀ ملائکه رسد چنانکه از دست شهوت و غضب خلاص یابد. (کیمیای سعادت). این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجۀ آدمی است. (کیمیای سعادت). تفاوت میان صفات بهایم و صفات ملائکه چند است که از اسفل السافلین تا به اعلاعلیین. (کیمیای سعادت).
بنده به دعای دولت تست
با جمع ملائکه مشارک.
ابوالفرج رونی.
در پیش صفۀ تو ز جمع ملائکه
صف در پس صف است و سپه در پس سپه.
خاقانی (منشآت چ محمد روشن ص 241).
گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.
مولوی (کلیات شمس چ امیرکبیر ص 40).
به مقام از ملائکه درگذشتی. (گلستان). در هزیمت کفار مجاهدان جهاد اصغر را جنود ملائکه مدد و معاونت نمودند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 237). در صورت صلوه سر عبادت جمیع ملائکه درج است چه بعضی از ملائکه آنند که پیوسته در رکوع باشند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). پس مصلی به واسطۀ صلوه در سلک جمیع ملائکه که سکان حظایر قدس و قطان صوامع انس اند منخرط گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 297). سماوات و ملائکه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 12). طایفه ای از ملائکۀ عظام به مقاتلۀ ارباب ظلم و ظلام شتافتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). ابلیس با ملائکه به آسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت به مرتبه ای مبالغت نمود... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 14). و رجوع به ملائکه شود.
- مثل ملائکه، پارسا و بی گناه. (امثال و حکم ج 3 ص 1490).
، در فارسی گاه در معنی مفرد آید:
اقضی القضات عمّر عبدالعزیز راست
جاهی کزآن ملائکه حرز حریز کرد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 855).
، در اصطلاح فلاسفۀ اسلام مراد از ملائکه عقول مجرده و نفوس فلکیه و ارواح مجرده اند که تصرف در عنصریات کنند و شیطان عبارت از قوت متخیله است و برای هر فلکی روحی است کلی که از آن ارواح زیادی منشعب شود. (از فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکهالروحانیه، مراد ارواح مجرده است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه الطباع الارضیه، مراد طبایع کلیه اند. (فرهنگ علوم عقلی سجادی).
- ملائکه موکله، مراد عقول است. (فرهنگ علوم عقلی سجادی)
لغت نامه دهخدا
ملائکه
ملایکه و ملائکه در فارسی، جمع ملاک، فرشتگان پیغام ها جمع ملک و ملائک فرشتگان: ( ... و ملایکه باستماع مجلس مبادرت نمودند) (جوامع الحکایات 76: 1) توضیح در فارسی گاه بجای مفرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
ملائکه((مَ ئِ کِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائک
تصویری از ملائکه
تصویر ملائکه
فرهنگ فارسی معین
ملائکه
فرشتگان، ملک ها
متضاد: شیاطین، شیطان ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ملاحده
تصویر ملاحده
ملحد، پیروان حسن صباح، اسماعیلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
با هم خندیدن، به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
ملک ها، فرشته ها، موجوداتی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، جمع واژۀ ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
ملک، فرشته، موجودی آسمانی و غیر قابل رؤیت که مامور اجرای اوامر الهی است و مرتکب گناه نمی شود، طایر قدس، امشاسپند، فریشته، طایر فلک، امهراسپند، فروهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاحظه
تصویر ملاحظه
نگاه کردن، توجه و خوش خویی با کسی، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
منسوب به ملائک. ج، ملائکیان:
از طواف همه ملائکیان
یاد کردی به گرد عرش عظیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ لا ءِ کَ)
ملائکه را چنین نیز نویسند. (از اقرب الموارد). رجوع به ملائکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ ملک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ملک و ملأک. (از اقرب الموارد). رجوع به ملایک و ملک و ملأک شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ حا)
سختی نمودن در کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همیشه سختی کردن با کسی در کار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: ظل یصائکنی، ای یشادنی، یعنی همیشه سختی می کند با من. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
ما لفلان مولی ملاکه دون اﷲ، یعنی به جز خدای تعالی مالک او نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سخت کردن پیوستگی چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را به چیزی چسباندن. (از اقرب الموارد) ، درآمدن چیزی در چیزی. یقال: لوحک فقار ظهره، ای دخل بعضها فی بعض. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ / ءُ کَ)
پیغام و پیغامبری. (ناظم الاطباء). ملأک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ملأک شود، نامه و مکتوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ کَ / کِ)
ملائکه: تا همه ملایکه را معلوم گشت فضل مصطفا علیه السلام. (تاریخ سیستان ص 39 و 40). و رجوع به ملائکه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملاحمه
تصویر ملاحمه
بر چفسانیدن به هم چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحقه
تصویر ملاحقه
پی گیر داد گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحیه
تصویر ملاحیه
مونث ملاحی: (عنقود ملاحیه)
فرهنگ لغت هوشیار
مضاحکه و مضاحکت در فارسی: همخندی، بیشخندی ابهم خندیدن، غلبه کردن برکسی در خنده
فرهنگ لغت هوشیار
مسائلت در فارسی پرسیدن پرس و جو سوال کردن پرسیدن: اما مقام مسائلت و اقامت بینت بر بندگان آنست که رب العالمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحفه
تصویر ملاحفه
یاری کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
جفای یکدیگر بگذاشتن، مصالحه کردن در بیع، دست برداشتن از یکدیگر، قطع رابطه با همسر خویش
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
جمع ملک و ملائک فرشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
ملایک درفارسی:، جمع ملاک، فرشتگان جمع ملک و ملاک و ملائک فرشتگان: (دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند) (حافظ. 124)
فرهنگ لغت هوشیار
دیدن نگاه کردن، یکدیگر را بگوشه چشم نگریستن، مراقبت کردن، مراعات کردن، نظر نگرش، مراقبت، مراعات: (... به جهت ملاحظه ساعت بشهر نیامد و در جانب شمالی شهر نزول کرد) (عالم آرا. چا. امیرکبیر 201) جمع ملاحظات، دیدن، نگاه و نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملائک
تصویر ملائک
((مَ ئِ))
جمع ملک، فرشتگان، ملائکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملایکه
تصویر ملایکه
((مَ یِ کِ))
ج. ملک، فرشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاحظه
تصویر ملاحظه
نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره