جمع واژۀ ملی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جمع واژۀ ملاّن و ملاّنه و ملأی (م آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
جَمعِ واژۀ مَلی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جَمعِ واژۀ مَلاَّن و مَلاَّنه و ملأی (م َ آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاَّن شود
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به ملاّ شود
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به مُلاّ شود
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ملاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مُلاءَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند