جدول جو
جدول جو

معنی ملاء - جستجوی لغت در جدول جو

ملاء
(مِ)
جمع واژۀ ملی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جمع واژۀ ملاّن و ملاّنه و ملأی (م آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
لغت نامه دهخدا
ملاء
(مُلْ لا)
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به ملاّ شود
لغت نامه دهخدا
ملاء
(مُ)
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ملاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
لغت نامه دهخدا
ملاء
(عَ تَ)
پر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملاء
پری، انجمن، دسته، گروه، محفل، مردم
متضاد: خلاء
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
(عَ تَ)
ملأ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ج ملا ٔ. و از آنست: احسنوا املأکم، ای اخلاقکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زکام زده گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زکام زده گردیدن از امتلاء. (از اقرب الموارد) ، توانگر مالدار و نیکومعامله گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملائت شود
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
جمع واژۀ عمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
زکام. (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). زکام از امتلاء. (از اقرب الموارد) ، سستی شتر از دیر بستگی بعدرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
هیئت پر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هیئت امتلاء. و گویند: هو حسن الملاءه، ای الامتلاء. (از اقرب الموارد) ، زحمت امتلای طعام وسیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
هیئت پری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ ءَ)
گرانی که از امتلا پدید آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جا شو ملون نمکین، جمع ملیح ملیحه، نمکین ها با نمک ها و باد یار (باد شرطه) ملوان دریا نورد: (ملاحان بدرگاه سلطان فریاد کردند که ای خداوند عالم، معیشت ما قومی درویشان از عبور این آب باشد اگر از ما جوانی بانطاکیه رود پیر باز آید) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 31)، جمع ملاحین، جمع ملح، جمع ملیح و ملیحه کشتیبان، دریانورد، آب نورد، ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاد
تصویر ملاد
قلعه، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاذ
تصویر ملاذ
پناهگاه، دژ دز دروغگوی، خودکامه پناهگاه جای پناه: (بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته) (گلستان. چا. فروغی. 23)، قلعه دژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاء
تصویر مغاء
آواز گربه میو میو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباء
تصویر مباء
جایباش، کندو، آغل، زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاب
تصویر ملاب
پارسی تازی گشته ملاب گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماء
تصویر لماء
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ملاط گلی که برای مالیدن روی دیوار سازند، مخلوطی از شن و ماسه و آهک که در ساختمان بکار برند، ماده ای که فواصل خشتها و آجرهای بنایی را بوسیله آن پر کنند: (همه از خشتهاء آهنین و ملاط روی گداخته کرده) (مجمل التواریخ القصص 491) اصطلاح بنایی، ملات گلی است نرم که با آن جزرهای تمیز و نماهای آجری و روی کار را می چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاء
تصویر صلاء
((صَ))
آواز دادن و دعوت مردم برای خوردن طعام یا انجام نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
جمع الی، نیکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاء
تصویر جلاء
((جِ))
سرمه، کحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
((خَ))
جای خلوت، مستراح، فضا، فضای خالی از هوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاء
تصویر طلاء
((طِ))
هرچه که آن را بر چیزی مالند، دارویی که بر عضوی مالند، قطران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاء
تصویر املاء
((اِ))
پر کردن، مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد، درست نویسی، رسم الخط، دیکته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملاح
تصویر ملاح
ملوان، دریانورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاء
تصویر آلاء
روزی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
دیکته، پر کردن
دیکشنری عربی به فارسی