جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با إملاء

املاء

املاء
پر کردن، مطلبی را بیان کردن تا دیگری بنویسد، درست نویسی، رسم الخط، دیکته
املاء
فرهنگ فارسی معین

املاء

املاء
ج ِمَلاَ ٔ. و از آنست: احسنوا املأکم، ای اخلاقکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ملأ شود
لغت نامه دهخدا

عملاء

عملاء
جَمعِ واژۀ عَمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا

رملاء

رملاء
گوسفند پایهاسفید. (مهذب الاسماء). میش سیاه پایها که سائر بدن آن سپید باشد. (منتهی الارب). میش سیاه پا که سایر قسمتهای تن وی سفید باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سنه رملاء،سال بی باران. (منتهی الارب). سال کم باران و اندک نفع. (از اقرب الموارد). سال کم باران. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

ملاء

ملاء
جَمعِ واژۀ مَلی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جَمعِ واژۀ مَلاَّن و مَلاَّنه و ملأی (م َ آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاَّن شود
لغت نامه دهخدا

ملاء

ملاء
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کُبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به مُلاّ شود
لغت نامه دهخدا

ملاء

ملاء
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مُلاءَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
لغت نامه دهخدا