جدول جو
جدول جو

معنی مقید - جستجوی لغت در جدول جو

مقید
بند شده، پابند، در قید و بند
تصویری از مقید
تصویر مقید
فرهنگ فارسی عمید
مقید
پابند به زنجیر، بسته شده
تصویری از مقید
تصویر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
مقید
((مُ قَ یَّ))
بند شده، در قید و بند، بسته
تصویری از مقید
تصویر مقید
فرهنگ فارسی معین
مقید
پایبند، پابسته
تصویری از مقید
تصویر مقید
فرهنگ واژه فارسی سره
مقید
بسته، مشروط، منوط، وابسته، پای بست، پای بند، دامنگیر، دچار، اسیر، حبس، دربند، گرفتار، علاقه مند، مطلق
متضاد: رها، معتقد، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشید
تصویر مشید
(پسرانه)
استوار، بلند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجید
تصویر مجید
(پسرانه)
دارای قدر و مرتب عالی، گرامی، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
زمین گیر، برجای مانده، آنکه به واسطۀ بیماری و ناتوانی یا پیری نتواند از جا برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد، نیکو آورنده
شاعری که شعر نیکو بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقیئ
تصویر مقیئ
دارویی که باعث تهوع بشود، قی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشید
تصویر مشید
برافراشته، بلند، محکم، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدید
تصویر مدید
کشیده شده، دراز
مداد، مرکب، برای مثال چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نه گلگونه و خواهی مدید (مولوی - لغت نامه - مدید)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقید
تصویر فقید
درگذشته، مرده، مفقود، گم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفید
تصویر مفید
فایده دهنده، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار، گرامی، شریف، بلندپایه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقیم
تصویر مقیم
کسی که در جایی اقامت دارد، برپا دارنده، ثابت، پابرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزید
تصویر مزید
افزودنی، بسیاری، زیادشونده، بسیار، کنایه از مایۀ افزونی، در علوم ادبی در قافیه، حرفی که در قافیه پس از خروج واقع می شود، مزایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقود
تصویر مقود
آنچه با آن ستور را دنبال خود بکشند، افسار، مهار، لگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصد
تصویر مقصد
هدف، مقصود، آهنگ، مکان یا چیزی که رسیدن به آن هدف است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشید
تصویر مشید
گچ کاری شده، آنچه با گچ یا آهک اندود شده، استوار و بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقعد
تصویر مقعد
جای نشستن، نشستنگاه، نشیمنگاه، در علم زیست شناسی دبر، پیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقید
تصویر تقید
خود را پابند به امری کردن، پای بند، دربند بودن، در زندان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معید
تصویر معید
حاذق، باتجربه در امور، کسی که کاری را تکرار کند، آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُ سَ)
به معنی مکانهای وسیع، شهری که آشور یا نمرود تأسیس نمود. (قاموس کتاب مقدس)
اسم چاهی است که اسحاق حفر نمود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یَ دَ)
بنومقیده، کژدمها. (از اقرب الموارد) ، مقیدهالحمار، زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یَ)
بستگی. (ناظم الاطباء). مقید بودن. و رجوع به مقید شود
لغت نامه دهخدا
هم پیمان، انگبین دفزک (دفزک غلیظ)، جبه دفزک (جبه رب)، سنگ چهار گوش زیر ستون سر ستون، سرهنگ دویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقید
تصویر تقید
مقید بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفید
تصویر مفید
سودمند، کارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موید
تصویر موید
بیانگر، پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منید
تصویر منید
توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقید
تصویر تقید
پابستگی
فرهنگ واژه فارسی سره