- مقلوع
- از بیخ کنده شده
معنی مقلوع - جستجوی لغت در جدول جو
- مقلوع ((مَ))
- از بیخ برکنده شده
- مقلوع
- از بیخ کنده شده، از جا برداشته شده، معزول و برکنار شده از کار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وارونه شده، برگردانیده شده، در ادبیات در فن بدیع شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا و امثال این ها به کار برده شده باشد، برای مثال هست انیس و کریم ورنشناسی / زود بخوان باشگونه میرک سینا (امیرعلی یوزی تکین - لغتنامه - مقلوب) ، برگشته، واژگون
قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
کسی که از مقام خود برکنار شده، برکنده شده
کسی که از مقام خود افتاده باشد
برگردانیده و باژگونه شده، وارونه
فلاخن از زینه ها فلاخن، جمع مقالیع
بریده و قطع شده و منقطع گشته شده
سرور مهتر، کوفته کوفته شده کوفته، مهتر قوم، شتر گزیده
کوفته شده
کان سنگ کلوخ کوب، کلوخ کش