جدول جو
جدول جو

معنی مقفل - جستجوی لغت در جدول جو

مقفل
قفل شده، بسته شده
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
فرهنگ فارسی عمید
مقفل
(مِ فَ)
درخت خرمایی که هرچه بار دارد فرو ریزد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقفل
(مُ قَفْ فِ)
جلد مقفل، پوست خشک شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقفیل شود
لغت نامه دهخدا
مقفل
(مُ قَفْ فَ)
بسته شده و قفل شده. (ناظم الاطباء). قفل کرده. قفل زده و قفل نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مقفل
(مُ فَ)
قفل شده و بسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در قفل کرده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مقفل الیدین، بخیل. (منتهی الارب). بخیل و زفت ناکس. (ناظم الاطباء). مرد لئیم یا آن که از دست او هرگز خیری برنیاید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقفل
از ریشه پارسی کوپله دار بسته شده کلون شده قفل شده، بسته شده
تصویری از مقفل
تصویر مقفل
فرهنگ لغت هوشیار
مقفل
بسته، مسدود
متضاد: مفتوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبل
تصویر مقبل
(پسرانه)
خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
روی آورنده، روکننده به چیزی
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، خوش طالع، نیکوبخت، خجسته طالع، فرّخ فال، مستسعد، طالع مند، فرخنده بخت، شادبخت، سفیدبخت، صاحب دولت، نیک اختر، بلندبخت، سعید، بلنداقبال، ایمن، نکوبخت، صاحب اقبال، بختیار، خجسته، اقبالمند، خجسته فال، جوان بخت، فرخنده طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتل
تصویر مقتل
جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن
در علوم ادبی شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب وارد شده بر آنان، برای مثال دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی - ۶۹)، جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کم هوش، کندذهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
کلام با قافیه، قافیه دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَفْ فَ لَ)
مؤنث مقفل. ج، مقفلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقفل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقال
تصویر مقال
گفتن، قول، گفتگو، سخنگویی، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
قافیه کرده شده، قافیه دار
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن گاه، قتلگاه، زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد، جمع آن مقاتل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقول
تصویر مقول
گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
بنگری به مقفی رسم الخط فارسی برای مقفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبل
تصویر مقبل
پیش آمده و روی آورده بهر چیزی، خوشبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
رامشکده، خوابگاه شبستان، گور خواب نیمروزی این واژه در تازی نیامده بنگرید به مقیلبا هفت دانه باشد که در ایام عاشورا پزند و خورند و آن گندم و جو و نخود و عدس و باقلا و ماش و لوبیاست: (شکم ز لقمه آلوده پر مکن چو مقیل که گرده مه و مهرت شود بسفره طفیل) (احمداطعمه رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کند ذهن، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطفل
تصویر مطفل
بچه دار: جانوران، بچه کش: چون سرما
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
کوپلگی (کوپله قفل) بسته شدن در قفل شدن، بستگی (در و مانند آن)،جمع تقفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفل
تصویر اقفل
جمع قفل، کوپله ها کلان ها کلون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفله
تصویر مقفله
مونث مقفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفل
تصویر تقفل
((تَ قَ فُّ))
بسته شدن در، قفل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفل
تصویر محفل
((مَ فِ))
انجمن، مجلس، جمع محافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیل
تصویر مقیل
گفتن، گفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقیل
تصویر مقیل
((مَ))
خوابگاه، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقول
تصویر مقول
((مَ))
گفته شده، گفتار، محمول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقفی
تصویر مقفی
((مُ قَ ف فا))
دارای قافیه
فرهنگ فارسی معین