جدول جو
جدول جو

معنی مقسور - جستجوی لغت در جدول جو

مقسور
(مَ)
آن که مطیع و مقهور قوه قسریه است:
کند به رای اثر در خلاف حکم فلک
چو در طبیعت مقسور قوت قاسر.
جامی (دیوان چ هاشم رضی ص 38)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معسور
تصویر معسور
معسور
دچار سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسور
میسر، امکان پذیر، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصور
تصویر مقصور
مقصور
کوتاه شده، مختصر و کوتاه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
مقسوم
قسمت شده، تقسیم شده، بخش شده، در ریاضیات عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، بخشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقهور
تصویر مقهور
مقهور
مورد خشم و قهر واقع شده، خوار شده، شکست خورده، مغلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
مکسور
کلمه ای که دارای حرکت کسره باشد، کسره داده شده، شکسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدور
تصویر مقدور
مقدور
انجام شدنی، امکان پذیر، ممکن، امر حتمی، مقدر، قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
محسور
(مَ)
خیره چشم، مانده، دریغخورنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پشیمان: و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
لغت نامه دهخدا
متسور
(مُ تَ سَوْ وِ)
یاره بردست. (آنندراج). پوشندۀ دست برنجن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معسور
تصویر معسور
معسور
دشوار، سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرور
تصویر مقرور
مقرور
خنک و سرما زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
ماسور
گرفتار و محبوس، اسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسور
تصویر محسور
محسور
دریغ خورنده، خیره چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور
تصویر مقهور
مقهور
مغلوب و مغلوب شده، چیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسور
آسان کردن، سهل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منسور
پراکنده متفرق، در نا سفته مقابل در منظوم در نظیم، کلام غیر منظوم نثر، شب بوی هراتی منسور. یا منثور اصغر. شب بوی زرد. یا منثور بری. شب بوی سلطانی. یا منثور لیلی یکی از اقسام شب بوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصور
تصویر مقصور
مقصور
کوتاه کرده شده، مختصر و کاسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
مقسوم
بخش و قسمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطور
تصویر مقطور
مقطور
کتران مالیده زفت مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدور
تصویر مقدور
مقدور
تقدیر شده و مقدر، امر حتمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
مکسور
شکسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقمور
تصویر مقمور
مقمور
باخته در قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبور
تصویر مقبور
مقبور
در گور، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
مقسوم
((مَ))
قسمت شده، بخش بخش شده، عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، علیه عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخشیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میسور
تصویر میسور
میسور
((مِ))
هرچیز آسان و سهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدور
تصویر مقدور
مقدور
((مَ))
قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی، ممکن، شدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکسور
تصویر مکسور
مکسور
((مَ))
شکسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقشور
تصویر مقشور
مقشور
((مَ))
از پوست جدا کرده شده، پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقصور
تصویر مقصور
مقصور
((مَ))
کوتاه، مختصر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقهور
تصویر مقهور
مقهور
((مَ))
شکست خورده، غلبه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معسور
تصویر معسور
معسور
((مَ))
دشوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسور
تصویر محسور
محسور
((مَ))
دریغ خورنده، خیره چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماسور
تصویر ماسور
ماسور
گرفتار، محبوس، کسی که به احتباس بول مبتلی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدور
تصویر مقدور
مقدور
شدنی
فرهنگ واژه فارسی سره