نوعی از درخت انجیر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درختی است شبیه به درخت انجیر دارای شاخه های کوتاه که سر آنها مانند پنجۀ سگ است و آن از درختان عجیب بیابان است. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). و رجوع به تاج العروس ج 2 ص 208 شود
نوعی از درخت انجیر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درختی است شبیه به درخت انجیر دارای شاخه های کوتاه که سر آنها مانند پنجۀ سگ است و آن از درختان عجیب بیابان است. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). و رجوع به تاج العروس ج 2 ص 208 شود
جمع واژۀ قزحه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). - قوس قزح، قوس سحاب و قوس غمام است. (اقرب الموارد). آدینده، یعنی آنچه پیدا شود بر هوا سرخ و سبز به شکل کمان، و آن را کمان رستم نیز خوانند. سمیت لتلونها من القزحه او لارتفاعها من قزح بمعنی ارتفع. یا قزح نام فرشتۀ موکل بر ابر یا نام پادشاهی از پادشاهان عجم. و قوس منسوب است به سوی این هر دو، و قزح ممنوع الصرف است. (منتهی الارب). و قزح بر آن تقدیر که جمع قزحه باشد منصرف است و بر تقدیری که علم معدول باشد غیرمنصرف است. (اقرب الموارد). نام یکی از شیاطین است و بدین سبب قوس قزح راکمان شیطان میگویند. (برهان). چیزی است که به صورت کمان در ابر پیدا میشود از رنگهای بنفشه و نیلی و کبود و سبز و زرد و پرتقالی و سرخ به ترتیب تشکیل میشود، و علت آن حلول شعاعهای خورشید است در قطره های کره مانند آب باران. (از المنجد)
جَمعِ واژۀ قُزْحه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). - قوس قزح، قوس سحاب و قوس غمام است. (اقرب الموارد). آدینده، یعنی آنچه پیدا شود بر هوا سرخ و سبز به شکل کمان، و آن را کمان رستم نیز خوانند. سمیت لتلونها من القزحه او لارتفاعها من قزح بمعنی ارتفع. یا قزح نام فرشتۀ موکل بر ابر یا نام پادشاهی از پادشاهان عجم. و قوس منسوب است به سوی این هر دو، و قزح ممنوع الصرف است. (منتهی الارب). و قزح بر آن تقدیر که جمع قُزْحه باشد منصرف است و بر تقدیری که عَلَم معدول باشد غیرمنصرف است. (اقرب الموارد). نام یکی از شیاطین است و بدین سبب قوس قزح راکمان شیطان میگویند. (برهان). چیزی است که به صورت کمان در ابر پیدا میشود از رنگهای بنفشه و نیلی و کبود و سبز و زرد و پرتقالی و سرخ به ترتیب تشکیل میشود، و علت آن حلول شعاعهای خورشید است در قطره های کُره مانند آب باران. (از المنجد)
نام وی کمال بیک و از نویسندگان است. او راست: تلخیص الحقوق الموضوعه. این کتاب مشتمل است بر خلاصۀقوانین حکومت عثمانی با ذکر ادارات حکومتی و قوانین هر یک از آنها، و در بیروت به سال 1911م. در 344 صفحه بچاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1507)
نام وی کمال بیک و از نویسندگان است. او راست: تلخیص الحقوق الموضوعه. این کتاب مشتمل است بر خلاصۀقوانین حکومت عثمانی با ذکر ادارات حکومتی و قوانین هر یک از آنها، و در بیروت به سال 1911م. در 344 صفحه بچاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1507)
شتاب رو و سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سریع و خفیف از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، نویدرسان که جهت بشارت مجرد و از اشغال دیگر فارغ کرده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب برکنده و تنک موی پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسبی که موی پیشانی وی کنده شده و تنک گردیده باشد و گویند اسبی که خلقهً تنک موی پیشانی باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تنک موی پیشانی از سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از سرشت موی پیشانی وی تنک باشد. (ناظم الاطباء) ، مرد تنک موی سبک رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بر سر وی جز چند تار موی پراکنده نباشد و باد آنها را پریشان کند. (از اقرب الموارد) ، اسب آماده به دوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
شتاب رو و سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سریع و خفیف از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، نویدرسان که جهت بشارت مجرد و از اشغال دیگر فارغ کرده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب برکنده و تنک موی پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسبی که موی پیشانی وی کنده شده و تنک گردیده باشد و گویند اسبی که خلقهً تنک موی پیشانی باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تنک موی پیشانی از سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از سرشت موی پیشانی وی تنک باشد. (ناظم الاطباء) ، مرد تنک موی سبک رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بر سر وی جز چند تار موی پراکنده نباشد و باد آنها را پریشان کند. (از اقرب الموارد) ، اسب آماده به دوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
که سبب ریش و قرحه شود. که تولید جراحت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که رطوبتهای بین اجزای جلد را به تحلیل برد و مواد ردیه را جذب کند و سبب تولید قرحه شود مثل بلادر. (ازکتاب قانون ص 149). دوایی را نامند که به قوت حرارت و نفوذ وجذب خود تحلیل برد و فانی سازد رطوباتی که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید، مانند بلادر. (مخزن الادویه) : و شرب ثلث طساسیج منه مقرح للمثانه. (ابن البیطار). و رجوع به مقرحات و مقرحه شود
که سبب ریش و قرحه شود. که تولید جراحت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که رطوبتهای بین اجزای جلد را به تحلیل برد و مواد ردیه را جذب کند و سبب تولید قرحه شود مثل بلادر. (ازکتاب قانون ص 149). دوایی را نامند که به قوت حرارت و نفوذ وجذب خود تحلیل برد و فانی سازد رطوباتی که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید، مانند بلادر. (مخزن الادویه) : و شرب ثلث طساسیج منه مقرح للمثانه. (ابن البیطار). و رجوع به مقرحات و مقرحه شود
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
چوب دوشاخه ای که تاک رز را به وی برگیرند از زمین. (منتهی الارب). چوبی که بدان شاخ مو را از زمین بلند کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرزحه. (متن اللغه). آن چوب که زیر رز نهند. (مهذب الاسماء). ج، مرازح، صوت. (متن اللغه). آواز سخت یا آن که سخت نباشد. (منتهی الارب). رجوع به مرزیح شود
دیگ افزاردان. (منتهی الارب) (آنندراج). دیگ افزاردان و ظرفی که در آن توابل و دیگ افزار نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند نمکدان. (از اقرب الموارد)
دیگ افزاردان. (منتهی الارب) (آنندراج). دیگ افزاردان و ظرفی که در آن توابل و دیگ افزار نگاه می دارند. (ناظم الاطباء). ظرفی است مانند نمکدان. (از اقرب الموارد)
کوهی است در مزدلفه در طرف راست امام، و آن موضعی است که در زمان جاهلیت در آن آتش می افروختند و موقف قریش بوده است زیرا آنان در عرفه وقوف نداشتند. (از معجم البلدان). کوهی است به مزدلفه. (منتهی الارب). نام کوهی است. (برهان)
کوهی است در مزدلفه در طرف راست امام، و آن موضعی است که در زمان جاهلیت در آن آتش می افروختند و موقف قریش بوده است زیرا آنان در عرفه وقوف نداشتند. (از معجم البلدان). کوهی است به مزدلفه. (منتهی الارب). نام کوهی است. (برهان)
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
مقطع بعید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). راه دور و دراز از سفر. (ناظم الاطباء) ، زمین هموار. (منتهی الارب). المطمئن من الارض. (اقرب الموارد). ما اطمأن من الارض. (متن اللغه)
گیاهی که بسیارشاخ گردد و پراکنده افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه پراکنده افتاده و بسیارشاخه گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزح شود
گیاهی که بسیارشاخ گردد و پراکنده افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه پراکنده افتاده و بسیارشاخه گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزح شود
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)