جدول جو
جدول جو

معنی مقروص - جستجوی لغت در جدول جو

مقروص
(مَ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرون
تصویر مقرون
نزدیک، پیوسته، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
برص دار، مبتلا به برص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
بریده شده، وام دار، بدهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقصوص
تصویر مقصوص
بریده، جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقروع
تصویر مقروع
کوفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
کارد سرکج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیس اندام. (آنندراج). مبتلا به برص و پیسی اندام. (ناظم الاطباء). پیس اندام. مبتلی به برص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به برص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مقروص. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده. (ناظم الاطباء).
- طائر مقصوص الجناح، مرغی که پر او را با گازود بریده باشند. (منتهی الارب). مرغ بال بریده. (ناظم الاطباء) : طایر اقبال تو مکسورالقلب و مقصوص الجناح... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180).
، مقصوص له، عقوبت شده و پاداش داده شده از برای او. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلا به بیماری قعاص. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
متهم. (منتهی الارب) (آنندراج). تهمت زده و متهم. (ناظم الاطباء) ، رجل مقروف، مرد لاغر باریک اندام. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رُوْ وَ)
از ’ق رو’، گوسپندی که سر وی را در چوبی کشند تا شیر خود نمکد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
از ’ق رء’، رجوع به مقروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شترنشان قرمه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). شتری که در وی نشان قرمه باشد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوفته شده. (آنندراج). کوفته. کوبیده. کوفته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شتر داغ قرعه یا قرعه کرده شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که بر ساق وی داغ نهاده باشند یا شتر داغ کرده به داغ بینی. (ناظم الاطباء) ، شتر گزیده به جهت گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مهتر قوم. (منتهی الارب) (آنندراج). مهترقوم و سید قوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ادیم مقروظ، پوست به برگ سلم پیراسته یا رنگ کرده به آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خنک و سرمارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). خنک و سرمازده و سرمارسیده و گرفتار سرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
پنجۀ سرو و شاخ گل گویی
دست مفلوج و پای مقرور است.
مسعودسعد.
تهتز فی الکأس من ضعف و من هرم
کانها قبس فی کف مقرور.
ابی فراس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، یوم مقرور،روز سرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از حرص. با حرص و طمع. (ناظم الاطباء). آزمند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ریش برآمده و آبله رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زخمی. زخمدار. (از اقرب الموارد) : اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 444) ، طریق مقروح، راه نیک پاسپرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقروء
تصویر مقروء
خواندنی قرائت شده خوانده شده: (و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد و برالسنه احرار مقروء... و تا مسطور و مقروء نباشد این معنی بحاصل نیاید) (چهارمقاله. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرور
تصویر مقرور
خنک و سرما زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
مدیون، قرض دار و وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروع
تصویر مقروع
سرور مهتر، کوفته کوفته شده کوفته، مهتر قوم، شتر گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروف
تصویر مقروف
بد نام شده چفته بسته، باریک اندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
بسته شده، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروص
تصویر محروص
آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
پیس اندام پیسی (گویش فرارودی) آنکه به برص مبتلی است پیس اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
((مَ))
کسی که به دیگری وام دارد، مدیون، قرض دار، بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروء
تصویر مقروء
((مَ))
قرائت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروع
تصویر مقروع
((مَ))
کوفته شده، مهتر قوم، شتر گزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقصوص
تصویر مقصوص
((مَ))
شکسته و بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبروص
تصویر مبروص
((مَ))
آن که به بیماری برص مبتلی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرون
تصویر مقرون
((مَ))
پیوسته، نزدیک به هم، نزدیک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقروض
تصویر مقروض
وامدار، بدهکار
فرهنگ واژه فارسی سره