معنی مقصوص
- مقصوص((مَ))
- شکسته و بریده شده
واژههای مرتبط با مقصوص
مقصوص
- مقصوص
- بریده، جداشده، زخم شده، شکافته شده
مقصوص
- مقصوص
- بریده. (ناظم الاطباء).
- طائر مقصوص الجناح، مرغی که پر او را با گازود بریده باشند. (منتهی الارب). مرغ بال بریده. (ناظم الاطباء) : طایر اقبال تو مکسورالقلب و مقصوص الجناح... (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180).
، مقصوص له، عقوبت شده و پاداش داده شده از برای او. (ناظم الاطباء)
مقصود
- مقصود
- آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب و مورد نظر
مخصوص
- مخصوص
- خود ویژه، ویژه
مقصود
- مقصود
- آهنگ، آهنگیده، خواست
مخصوص
- مخصوص
- خاص شده، خاص، ویژه
مقصور
- مقصور
- کوتاه شده، مختصر و کوتاه شده
مقصود
- مقصود
- قصد، نیت، مطلوب، خواسته، هدف
منصوص
- منصوص
- حدیث یا سخنی که با نص گفته شده، محقَّق
