الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
الحیه المقرنه، مار شاخدار. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). قسمی مار است درازای او از یک گز تا دو گز بر سر او چیزی چون دو سرو برآمده و لون او همچون لون ریگ است و بر شکم او فلسهاست صلب و خشک و در رفتن بر زمین از صلبی و خشکی آن فلوس بتوان دانست و دندانهای او راست و اندر زمین ریگناک مأوی دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت ایضاً) : و با زفت و قطران و انگبین بر گزیدگی ماری که او را الحیه المقرنه گویند یعنی مار با سرو... ضماد کنند. (ذخیرۀخوارزمشاهی یادداشت ایضاً). و رجوع به مقرنی شود
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
گیاهی است که آن را به عربی لحیه التیس خوانند. (برهان) (آنندراج). شنگ که به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). گونه ای شنگ که آن را شنگ چمنی گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به لحیهالتیس شود، اسپیره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به اسپیره شود
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود. - قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود. - هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
عروس آرای. (مهذب الاسماء). مشاطۀ عروس. (منتهی الارب) (آنندراج). مشاطه. (ناظم الاطباء). زنی که مشاطگی کند. ماشطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
عروس آرای. (مهذب الاسماء). مشاطۀ عروس. (منتهی الارب) (آنندراج). مشاطه. (ناظم الاطباء). زنی که مشاطگی کند. ماشطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
خشکسال، بدان جهت که مردم در آن فراهم آیند. (منتهی الارب) (آنندراج). خشکسال شدید زیرا که در خشکسالی مردم از دور و نزدیک در یک جا گردآیند. (از اقرب الموارد). خشکسال. (ناظم الاطباء)
خشکسال، بدان جهت که مردم در آن فراهم آیند. (منتهی الارب) (آنندراج). خشکسال شدید زیرا که در خشکسالی مردم از دور و نزدیک در یک جا گردآیند. (از اقرب الموارد). خشکسال. (ناظم الاطباء)
تازیانه، کوبه: در خنیا به همگی ابزار هایی که کوبیده می شوند چون کوس و تبیره و دهل گفته می شود. تازیانه، کوبه، جمع مقارع، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند کوس دمامه دهل و نقاره (حسینعلی ملاح مجله موسیقی (جدید) شماره 99 ص 61) : (مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه اودیم) (منوچهری. د. چا.: 2: ص 59)
تازیانه، کوبه: در خنیا به همگی ابزار هایی که کوبیده می شوند چون کوس و تبیره و دهل گفته می شود. تازیانه، کوبه، جمع مقارع، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند کوس دمامه دهل و نقاره (حسینعلی ملاح مجله موسیقی (جدید) شماره 99 ص 61) : (مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه اودیم) (منوچهری. د. چا.: 2: ص 59)
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)