مرقومه. تأنیث مرقوم. رجوع به مرقوم و رقم شود، خطدار. (منتهی الارب) ، نامه. رقیمه. رقعه. نوشته. مراسله. ج، مرقومات، زمین کم نبات، دابه مرقومه، ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مرقومه. تأنیث مرقوم. رجوع به مرقوم و رقم شود، خطدار. (منتهی الارب) ، نامه. رقیمه. رقعه. نوشته. مراسله. ج، مرقومات، زمین کم نبات، دابه مرقومه، ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان). نوعی از پیکان دو شاخه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شکافتن و سوراخ کردن کار آنهاست. (آنندراج). نوعی از پیکان تیر که دوشاخه باشد. (ناظم الاطباء) : مقراضۀ بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا. خاقانی. چو سوزن سنان سینه را دوخته ز مقراضه مقراضی آموخته. نظامی. به مقراضۀ تیر پهلوشکاف بسی آهو افکند با نافه ناف. نظامی. همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبهای خوشتر از نوش. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضۀ فراخ آهنگ. نظامی. ، نوعی از حلوا هم هست. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود، مرادف مقراضک. (آنندراج) : در رهگذر قاسم با حسن و ادب گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب زیراکه به هرگام بر آن خسته زند تنگ شکر از دهان و مقراضۀ لب. نظام دست غیب (از آنندراج)
نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان). نوعی از پیکان دو شاخه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شکافتن و سوراخ کردن کار آنهاست. (آنندراج). نوعی از پیکان تیر که دوشاخه باشد. (ناظم الاطباء) : مقراضۀ بندگان چو مقراض اوداج بریده منکران را. خاقانی. شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف راست چون بحری نهنگ انداز در نخجیرجا. خاقانی. چو سوزن سنان سینه را دوخته ز مقراضه مقراضی آموخته. نظامی. به مقراضۀ تیر پهلوشکاف بسی آهو افکند با نافه ناف. نظامی. همه مقراضه های پرنیان پوش همه زهرآبهای خوشتر از نوش. نظامی (از گنجینۀ گنجوی). از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضۀ فراخ آهنگ. نظامی. ، نوعی از حلوا هم هست. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقراضی شود، مرادف مقراضک. (آنندراج) : در رهگذر قاسم با حسن و ادب گرعاشق دلخسته بیفتد چه عجب زیراکه به هرگام بر آن خسته زند تنگ شکر از دهان و مقراضۀ لب. نظام دست غیب (از آنندراج)
بسترآهنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچۀ منقشی که بر روی بستر کشند: مقرمه ای داشت مذهّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده. (سیاست نامه). و رجوع به مقرم و مقرمه شود
بسترآهنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچۀ منقشی که بر روی بستر کشند: مقرمه ای داشت مُذَهَّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده. (سیاست نامه). و رجوع به مقرم و مقرمه شود
پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش ونگار باشد یا پرده تنک. مقرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرمه شود، جای نشست از فرش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب و محیط المحیط و اقرب الموارد ’محبس الفراش’ معنی شده، محتملاً صاحب منتهی الارب محبس را مجلس خوانده است
پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش ونگار باشد یا پرده تنک. مِقرَم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرمه شود، جای نشست از فرش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لسان العرب و محیط المحیط و اقرب الموارد ’محبس الفراش’ معنی شده، محتملاً صاحب منتهی الارب محبس را مجلس خوانده است
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
مقرونه در فارسی مونث مقرون زی یاز مونث مقرون مقابل مفروقه: (سبب تقدیم دایره هزج بردایره سریع آنست که اوتاد هزج و اخوات آن مقرونه است) (المعجم. مدچا. 52: 1)
مقاطعه و مقاطعت در فارسی در تازی کهن: وا بریدن، سر انداختن شمشیر: تا کدام بران تر است در تازی نوین: استان در فارسی: پیمانکاری بریدن از یکدیگر و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، انجام دادن کاری را با اجرت معین بعهده گرفتن، توضیح امروزه غالبا بعهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند پیمانکاری. یا به مقاطعه دادن، ساختمان بنا یا ساختن جاده ای را بعهده کسی یاموسسه ای در مقابل مزد معین واگذار کردن، ارزیابی مالیات یک منطقه بقرار مبلغی مقطوع، اجاره کردن مالیات محل بوسیله مردم آن بمبلغ مقطوع
مقاطعه و مقاطعت در فارسی در تازی کهن: وا بریدن، سر انداختن شمشیر: تا کدام بران تر است در تازی نوین: استان در فارسی: پیمانکاری بریدن از یکدیگر و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، انجام دادن کاری را با اجرت معین بعهده گرفتن، توضیح امروزه غالبا بعهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند پیمانکاری. یا به مقاطعه دادن، ساختمان بنا یا ساختن جاده ای را بعهده کسی یاموسسه ای در مقابل مزد معین واگذار کردن، ارزیابی مالیات یک منطقه بقرار مبلغی مقطوع، اجاره کردن مالیات محل بوسیله مردم آن بمبلغ مقطوع